علوم انسانی غرب ارتباط نفس با اعمال جوارحی را مُثله می کند

کتاب «مبانی علوم انسانی اسلامی» تألیف حجت الاسلام والمسلمین احمدحسین شریفی، استاد مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره) به همت مرکز پژوهش‌های علوم انسانی اسلامی صدرا منتشر شده است. . در گفت‌وگویی با نویسنده این کتاب، به بررسی ویژگی‌های این اثر و موانع اسلامی سازی علوم انسانی پرداختیم که اکنون از نظر شما می‌گذرد:

 در ابتدا به صورت اجمالی بفرمائید که علوم انسانی دارای چه اهمیت و جایگاهی هستند؟

نسبت علوم انسانی به علوم طبیعی و تجربی و علوم پایه مثل نسبت روح به جسم است. علوم انسانی که جهت سایر علوم را مشخص می‌کند و تحلیل، کنترل و هدایت همه کنش‌های بشری اعم از کنشهای علمی و عملی را برعهده دارد. هرگونه انحرافی در این علوم موجب کج روی در همه زمینه‌ها خواهد شد. بی‌توجهی این علوم به آموزه‌ها، مبانی و اصول اسلامی موجب بی‌توجهی به اسلام در سایر حوزه‌های زندگی و حیات فردی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و علمی خواهد شد. علوم انسانی، نقشه راه را در سایر حوزه‌های علمی نیز ترسیم می‌کنند. اینکه اهداف پیشرفتهای فیزیکی، نظامی، فضایی، شیمیایی و امثال آن چیست و چه باید باشد، همگی وابسته به علوم انسانی است. علوم انسانی سکولار، اهداف و مقاصد سکولار را ترسیم خواهد کرد و بالتبع علوم انسانی اسلامی در خدمت تحقق اهداف و مقاصد اسلامی خواهد بود.

علوم انسانی اسلامی یا به تعبیر دیگر، هماهنگ سازی دانش با فرهنک اصیل اسلامی، کاری بسیار پیچیده و دشواریاب و دیریاب است. در عین حال لازم است عالمان جهان اسلام و دلسوزان علم و بشریت در عالم اسلام، نه تنها برای تداوم حیات تمدنی خود که برای نجات علم به ویژه علوم انسانی از نگاه‌های تک بعدی و خشک و متصلب و بی‌روح غربی کمر همت بربسته و با نگاهی اسلامی و واقع بینانه علوم انسانی اسلامی را تولید کرده و به بشریت عرضه نمایند.

چرا در دهه‌ها و سال های اخیر به علوم انسانی بی‌توجهی شده است؛ در واقع به نظر می‌رسد علوم انسانی، علوم درجه دو محسوب می‌شوند؟

به گواهی آمار و بررسی‌های بین المللی، جمهوری اسلامی ایران در دهه اخیر پیشرفتهای علمی چشم گیر و خیره کننده‌ای داشته است و میزان رشد علمی خود را به چندین برابر معدل رشد علمی جهانی رسانده است. در این میان متأسفانه سهم علوم انسانی بسیار ناچیز بوده است، بلکه می‌توان گفت در این عرصه نه تنها هیچ پیشرفت و رشدی نداشته که بعضا حتی از فضای موجود این رشته‌ها در دنیا عقب مانده‌ایم. نیم نگاهی به کتاب‌های مختلفی که در رشته‌های علوم اسلامی نوشته می‌شود، این حقیقت تلخ را نشان می‌دهد که متأسفانه حتی مث ال‌ها و نمونه‌هایی که مثلا برای آسیبهای اجتماعی یا مطالعات روان‌شناختی و مردم‌شناختی و امثال آن ذکر می‌شود، مثالهای بومی و وطنی نیستند. به هر حال ضعف و عقب ماندگی ما در حوزه مطالعات علوم انسانی امر پنهانی نیست. این مسأله مورد تأیید بسیاری از محققان و اندیشمندان نیز هست.

این در حالی است که علوم انسانی نسبت علوم طبیعی از اهمیت بیشتری برخوردارند، زیرا علوم طبیعی و تجربی مستقیما با اعتقادات و باورهای افراد مرتبط نمی‌شوند؛ آن‌ها بیشتر جنبه‌های مادی و دنیوی زندگی بشر را تأمین می‌کنند. همه علوم انسانی نه تنها در پی ترسیم وضعیت مطلوب هستند؛ بلکه توصیه‌ها، هنجار‌ها و نسخه‌هایی برای رهایی از وضع موجود و دستیابی به وضع مطلوب نیز ارائه می‌دهند. به همین دلیل هم از نظر موضوع و مسأله و هم از نظر هدف و مقصد با دین، مرز مشترک پیدا می‌کنند. این علوم تأثیری جدی در حیات واقعی و معنوی فرد و جامعه دارند و اگر کمترین زاویه و شکافی با حقیقت داشته باشند، موجب انحرافاتی بزرگ در زندگی انسان خواهند شد.

دلیل غفلت و کمکاری در حوزه علوم انسانی چیست؟

یکی از مهم‌ترین دلایل کم کاری در عرصه علوم انسانی عدم درک اهمیت آن از سوی مدیران آموزشی کشور است. متأسفانه عمر مفید مدیریت های کلان آموزشی در کشور ما چندان زیاد نیست. یک رئیس دانشگاه یا یک وزیر در عمر کوتاه مسئولیت خود علاقه‌مند است کارهایی را انجام دهد که برای همگان قابل مشاهده باشند. دوست دارد نتایج اقدامات خود را به صورت ملموس به دیگران عرضه کند. طبیعتا چنین نتایج مشت پرکن و همه کس فهم را در تحقیقات علوم طبیعی و پزشکی و تجربی می‌توان دید؛ نه در مطالعات علوم انسانی. نتایج و پیامدهای اجرایی شدن یک نظریه اجتماعی یا اقتصادی یا سیاسی ممکن است ۱۰ یا بیست سال بعد نمایان شود.

علوم طبیعی و تجربی دارای نتایج ملموس و دینی و قابل درک برای همگان هستند اما علوم انسانی تأثیرهای محتوایی، نامرئی و ناملموس دارند. به همین دلیل فهم نتایج آن‌ها نیازمند بصیرت است؛ نه بصر. افزون بر این علوم طبیعی و تجربی از روش مشخصی به نام روش تجربی برای تحلیل استفاده می‌کنند در حالی که علوم انسانی را نمی‌توان به صورت تک روشی تحلیل کرد. روش تجربی برای تحلیل کنشهای انسانی ناکارآمد است. به همین دلیل استفاده از این روش در علوم انسانی، در فضای فکری و فرهنگی جامعه ما منجر به بی‌اعتمادی عامه مردم و بسیاری از نخبگان به نتایج علوم انسانی شده است.

در چند دهه اخیر دیدگاه‌ها و تئوری‌های بسیار متنوعی درباره علم اسلامی یا اسلامی سازی علم عرضه شده است. نکته جالب توجه در این باره این است که این مسأله بیشتر از سوی عالمان و اندیشمندان مطرح شده است که اولا نگاهی جامع‌تر و دقیق‌تر به معارف اسلامی داشته‌اند. به تعبیر دیگر تخصص تک بعدی نسبت به آموزه‌های اسلامی نداشته‌اند. ثانیا آشنایی علمی و عینی قابل قبولی با وضعیت جهانی و نیازهای بشر مدرن دانسته‌اند و ثالثا از علوم مدرن نیز اطلاع کافی داشته و بعضا در برخی از شاخه‌های آن نیز تحصیل کرده و تخصص داشته و دارند.

علوم انسانی موجود که معمولا غربی هستند، چه ایرادات و اشکالاتی دارند؟

علوم انسانی غربی چند ضعف و آسیب عمده دارند که ضروت ایجاد تحول در آن‌ها و تولید علوم انسانی اسلامی را دوچندان می‌کنند:

نخست آنکه این علوم مبتنی بر جهان بینی مادی و لیبرالیستی‌اند. تمام مبانی لیبرالیسم، یعنی الحاد عملی، اومانیسم، پلورالیسم، سکولاریسم، لذت گرایی و سودگرایی، در چنین علومی به عنوان اصل موضوع پذیرفته شده‌اند. روشن است که چنین ضعف‌ها و عیوبی را نمی‌توان نادیده گرفت و هیچ راهی جز حرکت در چارچوب فکر اسلامی، برای رفع این عیوب وجود ندارد. به همین دلیلی در پاسخ کسانی که مدعی‌اند تأسیس علوم انسانی اسلامی در صورتی ضرورت دارد که علوم انسانی موجود مبتلا به عیوب و نقائصی باشند که اولا مطمئن باشیم چنان عیوبی در علوم انسانی اسلامی وجود نخواهد داشت و ثانیا رفع آن عیوب تنها از علوم انسانی اسلامی ساخته باشد و نه علوم انسانی مسیحی و بودایی و امثال آن. معتقدیم که همین طور است، یعنی عیوب مذکور به هیچ وجه در علوم انسانی اسلامی وجود ندارد و رفع آن‌ها تنها و تنها از عهده یک جهان بینی صحیح، معقول و الهی بر می‌آید و نه جهان بینی‌های نامعقول و غیرالهی.

مشکل دیگر علوم انسانی غربی تکیه آن‌ها بر روشهای کمی و تجربی است. این علوم یا اساسا توجهی به روشهای فلسفی و عقلانی ندارد و یا نهایتا به نوعی از عقلانیت که سرانجام به تجربه بازگشت کند تن می‌دهند. افزون بر این نسبت به روش وحی و شهود نیز بی‌اعتنا هستند.

رنه گنون، اندیشمند فرانسوی مسلمان شده، کتابی با عنوان «سیطره کمیت» دارد. وی در این کتاب نشان می‌دهد که علم جدید چگونه تحت سیطره فلسفه جدید و فلسفه جدید نیز چگونه تحت سیطره کمیت است. بر اساس این اندیشه تا چیزی در قالب کمیت درنیاید اساسا سزاوار معرفت نیست.

مشکلات دیگر در این عرصه چیست؟

مشکل دیگر علوم انسانی غربی این است که کنش‌های مُثله شده انسان را مورد مطالعه قرار می‌دهند. کنش هایی که هم از نظر طولی و هم از نظر عرضی مثله شده و منقطع از بقیه امور هستند. توضیح آنکه از نظر طولی ارتباط لایه‌های باطنی انسان یعنی باور‌ها و ارزش های او با کنش های ظاهری او و به تعبیر عرفان اسلامی ارتباط قلب و نفس انسان با اعمال جوارحی او نادیده گرفته می‌شود. اگر از علل و عوامل یک کنش هم بحث می‌شود تماما در جستجوی علل و عوامل تجربی و ملموس و محسوس‌اند و از جهت عرضی نیز به عنوان مثال، کسی که در رشته روان‌شناسی مطالعه می‌کند برای تخصص در این رشته هیچ نیازی به مطالعه رفتارهای اجتماعی و اقتصادی و اخلاقی و دینی افراد ندارد. او فقط عینک روان‌شناسی را بر چشم خود می‌زند و با سایر ابعاد وجودی انسان کاری ندارد. این تغافل از سایر بخش‌ها هرگز موجب نمی‌شود که آن‌ها هیچ تأثیری در کنش‌ها و حالات روان‌شناختی انسان ندارند. بلکه این پژوهشگر روان‌شناسی اس که عالمانه و عامدانه خود را نسبت به آن‌ها در پرده جهل قرار می‌دهد! روشن است که داده‌های چنین علومی هرگز قابل اعتماد نیستند. احتمال دستیابی آن‌ها به واقعیت بسیار اندک است.

توجهی که در دوران معاصر به دانشهای میان رشته‌ای شده و همچنین تحقیقاتی که درباره تأثیرگذاری عوامل معنوی و ماورائی بر کنش‌ها و روابط انسانی انجام گرفته است، خود گویای ناکارآمدی نگاه‌های مثله شده و جزئی نگرانه علوم انسانی تجربی است. اندیشمندان غربی تلاش کرده‌اند با راه اندازی رشته‌هایی همچون روان‌شناسی اجتماعی، جامعه‌شناسی معرفت، اقتصاد سیاسی و امثال آن تا اندازه‌ای بر این مشکل فائق آیند. هر چند چنین تلاشهایی در جای خود مفیدند، اما چنین تلاشهایی بدون توجه به منابع وحیانی و اسلامی و بدون توجه به ابعاد روحی و ماورائی انسان و بدون توجه به مبدأ و معاد و بدون توجه به ارزشهای الهی و انسانی نمی‌توانند کارآمد و نتیجه بخش باشند.

همچنین، هیچ کس در این مسأله تردید ندارد که علوم انسانی موجود، متناسب با فکر و فرهنگ انسان غربی سکولار تولید شده است. به دنبال تأمین نیازهای این جهانی انسان غربی هستند. انسان را منقطع الاول و الاخر تلقی می‌کنند، حتی اگر عالمان این علوم نیز موحد باشند، اما این علوم نسبت به مبدأ و معاد نه لابشرط که بشرط لا هستند. به همین دلیل نه تنها تناسبی با جهان بینی توحیدی و نظام ارزشی اسلام ندارند، که در بسیاری از هنجار‌ها و دستورالعمل‌ها و توصیه‌های خود در تضاد و تعارض با اسلام نیز هستند.

منبع خبر گزری شبستان

انتهای پیام/

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *