تحول علوم انسانی؛ تحول معرفت و نگرش انسان / حاشیه را با تولید علم اشتباه گرفته اند

دکتر یحی یثربی در گفتگو با طلیعه با اشاره به این نکته که  فلسفه، اسلامی و غیر اسلامی ندارد. تفحص در جهت رسیدن به هر آن چه می خواهیم ، در این راه را آزاد میداند و معتقد است. ممکن است در این میان کانت به اسلام برسد و اما یک محقق ایرانی به اسلام نرسد. فلاسفه ی ما خودشان گفته اند که اهل کلام و مقید به دین و مذهب اند. در عین حال آزاد می اندیشند و کاری به دین ندارند. فلسفه آثار باستانی نیست که بگوییم از دوهزار سال پیش مانده و باید آن را نگهداری کنیم. فلسفه تفکر است. ما تفکر امروزمان را باید داشته باشیم. بنابراین فلسفه التزامی به یک نتیجه ی دینی یا غیردینی ندارد و این به معنای ضد دین بودن فلسفه نیست. مشکل ما در حال حاضر این نیست که غزالی و ابن سینا چه کردند و آیا تفکر آنها درست بوده است یا خیر. امروز فیلسوف ما بر اساس مقتضیات روز باید بداند که چه می کند … مشروح گفت و گوی ما با وی را در ادامه می خوانید.

IMAGE635147547530780368

 ویژگی های نظام فلسفه ی اسلامی چیست؟

 فلسفه ی اسلامی پس از بحث های عقلانی معتزله و شیعه در جهان اسلام با ترجمه ی آثاری از یونانیان و دخل و تصرف مختصری در فلسفه ی اولی با الکندی پدید آمد. آن چه الکندی نگاشته بود، به صورت کتاب نبود، بلکه به صورت مقاله بود. بعد از او، فلسفه ی اسلامی تا مقدار زیادی با فارابی سامان و گسترش یافت. طبیعیات هنوز چندان گسترش نیافته بود که ابن سینا به آن ها سروسامان داد. وی یک فصل منطق، یک فصل طبیعیات، یک فصل ریاضیات و یک فصل فلسفه ی اولی را نوشت. این اولین گام ورود ما به مجموعه ی فلسفه بود. در نتیجه ابن سینا در نظام بخشیدن به فلسفه، نقش مهمی دارد. شما در آثار فارابی چنین سامانی را نمی یابید. آثار فارابی هم اکثراً در حدود مقاله است، منتها کمی گسترده تر از کارهای الکندی است که پیش از او بود. در آن زمان این فلسفه به عنوان فلسفه ی اسلامی شناخته نمی شد؛ فلسفه، طبیعیات و ریاضیات بود و نمی توان عنوان مسیحی یا اسلامی به آن ها داد. شما بر یک فرمول شیمیایی نمی توانید عنوان مسیحی یا یهودی بگذارید. البته اگر مبتکرش یهودی باشد، ممکن است به مناسبت این که فیلسوف آن یهودی بوده، به آن بگویید فلسفه ی یهودی. اما خود فلسفه، یهودی و مسیحی نمی شناسد. همان طور هم نمی توان گفت اسلامی است.

طلیعه: تا دوران ابن سینا هیچ فلسفه ای که بتوان نام اسلامی بر آن نهاد، وجود نداشته است؟

 نام اش فلسفه ی اسلامی نبود. طبیعیات، ریاضیات و فلسفه ی اولی بود. نه طبیعیات اسلامی بود، نه ریاضیات اسلامی بود و نه منطق و فلسفه ی اسلامی. این نام را بر آن نگذاشته بودند و حق هم این است که این نام را نگذارند. چرا؟ شما فرض کنید من از سه نفر می پرسم این که می بینید، چیست؟ شما خواهید گفت دست توست. یکی از آن سه یهودی باشد، یکی مسیحی و دیگری هندو، جواب هایشان تفاوت ندارد. در این جا آن چه مهم است چشم آنهاست که به واسطه ی نور ببینند و پاسخ دهند. لذا فلاسفه ی اسلامی گفتند دو بحث داریم: یک کلام داریم که از ابتدا مقید به دین یا مذهب است و می خواهد آن را ثابت کند و یک پژوهش داریم که آزاد است. از ابتدا، نتیجه را هدف نگرفتند که بگویند من می خواهم ثابت کنم خدا هست. تحقیق می کنند تا ببینند به خدا می رسند، یا نه. فیزیک هم از ابتدا نمی گوید من می خواهم چیزی را ثابت کنم، بررسی می کند.

آیا هم چنان فلسفه ی اسلامی، این ویژگی را حفظ کرده است؟

 اگر این گونه نباشد، فلسفه نیست. این فلسفه، توسط غزالی رد و به وسیله ی سهروردی بسیار نقد شد. ملاصدرا آن را با عرفان ترکیب کرد و بلایی بر سر طبیعیات و ریاضیات آمد که آن ها را رها و روی آن ها کار نکردند و تنها فلسفه را پیش بردند. بنابراین در جهان اسلام ما در تفکر فلسفی، فقط یک گام برداشتیم و گام اول را تبدیل به گام نهایی کردیم و این عقب ماندگی است. در صورتی که در غرب ممکن است بیست قرن درجا زده باشند و بیش از ما هم درجا زدند، اما بالاخره یک تحرکی در چهار یا پنج قرن اخیر در میانشان پدید آمد. در دوران قدیم شان هم تحرک بود و هیچ گام اولی را گام آخر نکردند. بعدها این اتفاق افتاد. ارسطو گام آخر نبود. رواقیان برای خودشان حرف داشتند و… غزالی گفت طبیعیات خواندن منجر به کفر می شود و ریاضیات هم نخوانید. گفتند ریاضیات ربطی به دین ندارد. گفت: بچه ها ریاضیات می خوانند و جذب آن می شوند و سپس به سراغ خواندن مباحث دیگر آن ها مانند طبیعیات و الهیات می روند و بی دین می شوند. فلسفه در زمان ملاصدرا با عرفان ترکیب شد و این کار به جایی بود. انگار که حقیقت را با افسانه جمع کنید. هیچ وقت هم نام آن فلسفه ی اسلامی نبود. نه ملاصدرا روی کتابش نام فلسفه اسلامی یا طبیعیات اسلامی گذاشت و نه شیخ اشراق چنین کاری کرد. در کمتر از یک قرن اخیر که ما با آثار فلاسفه ی غرب از طریق محمد علی فروغی و با سیر حکمت در اروپا آشنا شدیم، نام آن فلسفه را فلسفه ی غرب گذاشتند. در این زمان بحث کردند که نام فلسفه ی خودمان را چه بگذاریم. برخی گفتند فلسفه ی شرق. اما در جامعه ی ما، مخصوصاً پس از انقلاب اسلامی، کلمه ی فلسفه ی اسلامی در مقابل آن فلسفه انتخاب شد. در صورتی که فلسفه، اسلامی و غیر اسلامی ندارد. تفحص آزادی است در جهت رسیدن به هر آن چه می خواهیم برسیم. کانت ممکن است به اسلام برسد و یک محقق ایرانی به اسلام نرسد. از ابتدا شرط نمی کند که من می خواهم مسلمان شوم، می گوید من می خواهم تحقیق کنم، دلیل هرچیزی را به من نشان داد، آن را قبول می کنم. گروه فلسفه که در زمان رضاشاه در دانشگاه تشکیل شد و غربیان بسیار پیش از ما دانشگاه و دانشکده و گروه داشتند، ما هم شروع کردیم به تأسیس دانشکده و گروه. نام یک گروه شد گروه فلسفه. در این گروه فلسفه، هم کانت و هم ملاصدرا و ابن سینا تدریس می شد. الان در دانشگاه یک گروه فلسفه غرب و یک گروه فلسفه ی اسلامی داریم و این خطاست و از نفهمیدن معنای فلسفه است.

 درون فلسفه ی اسلامی، وجوهی که برآمده از اسلام باشد، وجود ندارد؟

 غیر دینی بودن، با ضد دین بودن متفاوت است. فیزیک نیوتن مسیحی نیست، اما با مسیحیت هم ضد نیست. پزشکی جدید اسلامی نیست، مسیحی و یهودی هم نیست، اما نه ضد اسلام است، نه مسیحیت و نه دین یهود. نتانیاهو اگر قلبش ناراحت شود، بر اساس طب جدید مداوا می شود، آیت الله مکارم هم اگر ناراحتی مشابهی داشته باشند، به همان روش پیش می روند. علم ضد هیچ کدام از این ها نیست و رنگ هیچ کدام از این ها را هم ندارد. رنگ الحاد هم ندارد. عده ای می گفتند فلسفه باعث بی دینی می شود. کلیسا معتقد بود دانش ضد دین است و هنوز هم به این معتقد است. هیچ دانشی ضد دین نیست. مخصوصاً از نظر اسلام که دانایان را مقرب تر از نادانان می داند. بنابراین فلسفه التزامی به یک نتیجه ی دینی یا غیردینی ندارد و این به معنای ضد دین بودن فلسفه نیست.

 آیا به گمان شما نقطه ی افول فلسفه ی اسلامی را باید در مقطع ملاصدرا دانست یا در مقطع غزالی؟

 یک دولتی در یک جا حکومت دارد و یک ضدی با آن حکومت، از جایی شروع به حرکت می کند. شاید پنجاه سال طول بکشد تا آن گروه ضد دولت جایگزین دولت شوند. سقوط تفکر و کنار گذاشتن فلسفه از آن جا پدید آمد که از دو ناحیه، گرایش غیر عقلانی در جهان اسلام راه یافت. یکی از ناحیه ی هندی ها که مکاتب هندی کلاً عقل گریز و عقل ستیز اند. زمانی که حکومت های اسلامی به شرق ایران رفتند و قسمت افغانستان و خراسان و… را که دین هندی داشتند، فتح کردند. آن ها همه معتقد به مکتبهای هندی بودند و با خودشان تصوف هندی را وارد جهان اسلام کردند و گرایش های صوفیانه از بلخ و بخارا جوانه زد. از سوی دیگر، حکومت های اسلامی به سمت شامات رفتند که همه مسیحی بودند و تصوف و عرفان مسیحی هم با مسلمان شدنشان، وارد شد. این جریان از بغداد جوانه زد. ابن سینا در آخر کتاب سفسطه، از پیدایش گرایش های افلاطونی نگران است. البته منظور او نو افلاطونیان است. او می گوید: من آثار افلاطون را خوانده ام. اگر آثارش همین باشد که من خوانده ام، چیز مهمی در آن ها نیست. واقعاً هم همین گونه است. البته دقت هایی دارد، اما یک نظریه پردازی جالبی درباره ی جهان شناسی و … ندارد. مثلاً مثل چیزی نیست که یک آدم عاقل آن را باور کند. به قول شاگردش ارسطو می گوید ما مانده ایم که در جهان درخت و اسب چه هستند و افلاطون با نظریه ی مثل، این ها را دوبرابر کرده است. مکتب نو افلاطونی از طریق مسیحیت آمد. چرا که مسیحیت قرن پنجم و ششم به بعد، عین تعالیم فلوطین بود که فکر می کردند افلاطون است و فلوطین را نمی شناختند. یکی از مورخان می گوید، چند واژه ی مسیحیت را عوض کنی مکتب نوافلاطونی می شود و چند واژه ی مکتب نو افلاطونی را تغییر بدهی، مسیحیت می شود. بنابراین ما تصوف را از دو منبع هند و نوافلاطونیان گرفتیم. نو افلاطونیان را البته غیرمستقیم، از طریق مسیحیت و شامات گرفتیم. ابن سینا در آخر کتاب سفسطه، این نگرانی را مطرح کرده و گفته که نمی دانم به چه دلیل عقلانیت ارسطویی را رها می کنند. پس از آن آرام آرام، گرایش ضدیت با عقل و فلسفه با غزالی آغاز شد. اما ابن رشد یک قرن بعد از غزالی، تلاش کرد این عقلانیت را احیا کند، اما کار از کار گذشته بود. برتراندراسل در تاریخ فلسفه، جلد دو، فصل دهم می گوید: ابن رشد و ابن سینا که در غرب مسیحی، نقطه ی آغاز شدند، در شرق اسلامی نقطه ی پایان شدند. گام اول ما گام آخر شد و عقلانیت از ما به آن ها منتقل شد. نقطه ی زوال فلسفه ی ما غزالی است. راسل می گوید: نسل اول روشن اندیشان که هنوز این نام بر آن ها نبود، همه تحت تأثیر ابن رشد بودند. آن ها پیش از ترجمه ی آثار ما، به دنیای اسلام، جهان مدرن می گفتند. ما نسبت به آن ها چیز دیگری بودیم. چرا که کلیسا همه چیز را تحریم کرده بود.

من به یک نکته باید اشاره کنم که ما فلسفه ی غربی هم نداریم. به این دلیل که پدیدآورنده ی آن فلسفه غربیان هستند، ما آن را نام گذاری کرده ایم و به نام فلسفه ی غرب می خوانیم. این جا هم چون پدیدآورندگان، متفکران مسلمان هستند، می توان گفت فلسفه ی اسلامی. اما نباید این مغلطه شود که خود فلسفه اسلامی است. فلاسفه ی ما خودشان گفته اند که اهل کلام مقید به دین و مذهب اند، اما فلاسفه آزاد می اندیشند و کاری به دین ندارند. فلسفه آثار باستانی نیست که بگوییم از دوهزار سال پیش مانده و باید آن را نگهداری کنیم. فلسفه تفکر است. ما تفکر امروزمان را باید داشته باشیم. آن تاریخ است و ما هیچ گاه منکر آن نیستیم. همانطور که غرب هیچ گاه منکر فیزیک ارسطو نیست. اما آن فیزیک تاریخ غرب است. ما منکر تاریخ مان نیستیم، اما کارایی آن را باید در نظر بگیریم. بنابراین باید مشکلاتمان را مطرح کنیم و اگر در ابن سینا پاسخی یافتیم، که بهتر، اما اگر نیافتیم، یا باید چیزی بسازیم یا از دیگران بگیریم. ریاضیات، طبیعیات و منطق ابن سینا هزاران برابر تغییر و رشد یافته اند. مشکل ما الان این نیست که غزالی و ابن سینا چه کردند و آیا درست کار کردند یا نه. امروز فیلسوف ما باید بداند که چه می کند؟

 آیا شما به علوم انسانی اسلامی قائل هستید؟

 علوم انسانی، از آن جهت که علوم است، نمی تواند تصمیم بگیرد که من کافرم یا مسلمان. مثلاً یک جامعه شناس، میزان اعتیاد در تهران را بررسی می کند. این اسلام و کفر نمی پذیرد. ما از تعداد معتادان آمار می گیریم. این علم است. علم با واقعیت های بیرونی کار دارد. کاری با این که خدایی هست یا نیست ندارد. علم در سیاست می گوید، یک مدیر سیاسی، اقتصاد را باید اینگونه اداره کند. چه مسیحی باشد در آلمان و چه مسلمان باشد در کویت، اگر اقتصادش را درست اداره کند، پیشرفت می کند و اگر درست اداره نکند، شکست می خورد. جنگ را باید درست اداره کرد. روابط بین المللی اش را باید درست کند. نبی اکرم (ص) رهبر چندین جنگ بود. در جنگ بدر، تعداد نفرات کمی بودند، درست عمل کردند، پیامبر(ص) هم رهبرشان بود و پیروز شدند. در جنگ احدتعداد نفرات زیاد هم بودند، باز هم پیامبر رهبرشان بود. اما درست عمل نکردند، کم مانده بود خود پیامبر را هم به کشتن بدهند. بنابراین، علم از ابتدا نمی گوید که من در خدمت این یا آن هستم، علم می گوید آن تیراندازها با حساب دقیق تحقیقی نباید جای خود را ترک کنند. اگر چنین کردند شکست می خورند. بنابراین، علم دنیا را اداره می کند، اما دین نیامده به جای ما کار کند. قرآن نیامده به جای ما کار کند. اسلام و قرآن هرچه بزرگ باشند، پدر ما هستند. گیرم پدر تو بود فاضل، از فضل پدر تو را چه حاصل؟ تو باید شعور داشته باشی. امام زمان عج چرا نمی آید؟ مشغول تفریح است؟ مشکل اش ما هستیم. هر زمانی که ۳۱۳ انسان داشته باشد، می آید. کلید آمدن امام زمان عج انسان است. انسان نداریم. به جای آن که از خودمان انتقاد کنیم، به امام زمان عج فشار می آوریم که آقا چرا نمی آیی؟ آقا او از ترس جنابعالی نمی آید که می گویی چرا نمی آید.

 در یک کلمه لطفا پاسخ سؤال من را بدهید، آیا به علوم انسانی اسلامی قائل هستید یا خیر؟

خیر. علوم انسانی اسلامی، در این معنا که علم اسلامی شود، نداریم. اسلام به جای ما کاری نمی کند. مانند یهودیان که به موسی ع گفتند تو و خدایت بجنگید ما این جا نشسته ایم. دین به ما رهنمود می دهد که درست راه بروید. اگر ما به تعالیم دین گوش بدهیم، در معرفت شناسی، منطق، جامعه شناسی و همه ی علوم بهترین خواهیم بود. همین که عقل و ریاضیات را کنار بگذاریم، اسلام را کنار گذاشته ایم. اسلام می تواند راهگشای ما باشد، نه آن که مجموعه ای از علوم را تدوین کند و به ما بدهد.

 انتقادی نسبت به این سخن شما می کنند. در جهان جدید، مخصوصاً فلاسفه ی اخیر به ما آموختند که فکت در پرتو تئوری معنا پیدا می کند، در زمانی که شما یک مسلمان هستیدو تئوری هایی که دارید، مبتنی است بر یک دین، فکت هایی را جمع آوری می کنید که به سود آن تئوری باشد. بنابراین می شود که تئوری هایی را جمع آوری کنید که ضدیت یا غیریت بامبانی دینی نداشته باشد.

 اسلام از ابتدا به شما گفته است که اول عقل داشته باشید و سپس من را با عقلتان انتخاب کنید. وقتی خدا به شما می گوید من تو را مجبور نمی کنم، من را با عقلت انتخاب کن. فرمول فیزیک می تواند به شما بگوید من مجبورت می کنم این را قبول نکنی و آن را بپذیری؟ اسلام می گوید در طبیعت تحقیق کن و تجربه را به کار ببند. ما نمی توانیم بگوییم معرفت شناسی یا منطق ما اسلامی می شود. اما اسلام می تواند به ما راهنمایی هایی کند که ما در فهم جهان اول باشیم. چنان که اول بودیم. دنیای اسلام دنیای مدرن و نورانی و دنیای غرب دنیای تاریکی بود. اما ما در عقلمان را بستیم و اسلام را باختیم. من پانزده سال پیش نامه نوشتم و گفتم که از آقایان، تحول در علوم انسانی را نباید انتظار داشته باشیم. چرا که نمی دانند موضوع چیست. شما از رئیس جمهور بپرسید، منظورتان از تحول در علوم انسانی چیست؟ آن جا مطمئنا پاسخی نخواهد داشت. از هرکسی که باید بداند، این سؤال را بپرسید، هیچ پاسخی نمی گیرید، چرا که اصلاً تصوری از این موضوع ندارند. بنده از یکی از مسؤولین بسیار مدعی، همین سؤال را ناگهانی پرسیدم و نتوانست پاسخ بدهد. دومین سؤال بنده این بود که شما با چه عواملی می خواهید درعلوم انسانی تحول ایجاد کنید؟ گفت تقوا. با تقوا چگونه می شود علوم انسانی را متحول کرد، من نمی دانم. یکی از آقایان قبل از عید گفته بود، مقام معظم رهبری هم فرموده باید تحول پیدا کند، من صد درصد معتقدم باید تحول پیدا کند. آن آقا بودجه بزرگی برای انجام این کار می گیرد، خب پس چرا این کار را انجام نمی دهد؟ من می گویم رهبران جامعه ها، بر اساس مطالعه ی امکانات جامعه می توانند یک هدفی برای جوامع تعیین کنند. مثلاً اوباما بر اساس اطلاع گیری از امکانات کشور خود می تواند بگوید ما هشت سال دیگر در مریخ آدم پیاده می کنیم. اما با گفتن او آدم پیاده نمی شود. این عوامل باید باشند، فعالیت کنند و درست کارشان را انجام بدهند تا این هدف محقق شود. همه می دانند که علوم انسانی، کارایی ندارد و این کار باید انجام شود، اما سمینارراه درمان درد نیست. سمینارو همایش برای زمانی است که شما مشکلت را شناخته باشی، به محقق سپرده باشی، محققان کارهایی انجم داده باشند و  بعد در سمینار با هم تبادل نظر کنند. ما سمینار می گذاریم، هرکس به دلخواه خود، حرفی می زند. ما بلدیم مجموعه ی مقالات چاپ کنیم، چرا که از پول بیت المال استفاده می شود. اما کار نمی توانیم انجام دهیم.

 برای استخراج علوم انسانی کارآمد از فلسفه ی اسلامی چه باید کرد؟

 روش این نیست. شما پزشکی را از قانون ابن سینا در آوردید؟ چقدر از قانون ابن سینا در آوردید؟ فیزیک را از طبیعیات ابن سینا در آوردید؟ تا علوم انسانی ات را از شفای ابن سینا در بیاوری؟ اصلاً زمان ابن سینا، حقوق بشر و دموکراسی مطرح بود؟ اعتیاد، طلاق و… مطرح بود؟ شما الان باید مشکلات جامعه را مانند بیماری بشناسید و درمانش را پیدا کنید. بنده دو ماه قبل از عید، برای پنجمین بار به شورای عالی انقلاب فرهنگی نامه نوشتم، هر دو سال یک بار این نامه را می نویسم که شش ماه به من مهلت بدهید، من وارد این میدان شوم، اگر این کار را راه انداختم، شما ادامه بدهید و نام من هم نباشد، اما اگر راه نینداختم، آسیبی به شما نزده ام.  بودجه ی بیست میلیاردی، نشصت میلیاردی و دو میلیاردی  هم نمی خواهم. مشکل من این است که به حرف بنده جواب نمی دهند. من می گویم طرح را من به شما می دهم، امضایش را شما بگیرید و برای من ایمیل کنید تا من بگویم در گام دوم و سوم و… چه کاری انجام دهید. اگر تا شش ماه دیدید بدون منت و بدون پول شد، ادامه دهید، اما اگر نشد، به شما آسیبی نرسیده است.

طلیعه: آیا می توان از درون نظام فلسفه ی اسلامی می توان تحول علوم انسانی را تحقق بخشید یا خیر؟

 الان نمی توان پاسخ این سؤال را داد. بنده بیماری ها را مشخص می کنم و سپس می بینم چقدر را می توان با فلسفه ی اسلامی درمان کرد و چقدر را نمی توان با این فلسفه درمان نمود. من الان به این نتیجه رسیدم که اگر در جامعه، چهار یا پنج عامل را داشته باشیم، معتاد را حذف خواهیم کرد. کشورهای دیگر برای مبارزه با قاچاق، یک صدم ما هم هزینه نمی کنند. ترکیه در سال گذشته طرحی به مجلس برد که هزینه ی مبارزه با قاچاق مواد مخدر را از بودجه حذف کنند. شما فرض کنید یک جوان بیست ساله، تحصیل کرده باشد، شغل داشته باشد، با یک دختر هجده ساله که دیپلم گرفته و دارد استخدام می شود، ازدواج می کند و با دو یا سه سال پس اندازشان به آسانی می توانند خانه بگیرند و ماشین بخرند، آیا این ها می نشینند تریاک بکشند؟ مسأله باید علمی نگاه شود. بنده، ده سال است نامه می نویسم که با اعدام مشکل حل نمی شود. آن روش را رها کنید.این مربوط به علوم انسانی است تا به شما بگوید، دنیای آزمون و خطاست. یک راه حلی را به کار می گیرید، می بینید دو سال بعد جواب نمی دهد، به فکر کار دیگری باشید یا مشکلاتش را حل کنید. بنده پانزده سال است می گویم، گزینش فسادآفرین است. شما یک مسؤولی را گزینش می کنید و مهر تأیید می زنید و به اداره می فرستید. شرایطی هم آن جا هست که به قول رئیس جمهور، اباذر را دزد و کافر می کند. این گزینش پشت سر او است و کسی نمی تواند به او بگوید بالای چشمت ابروست. بیایید گزینش را بردارید و یا کمرنگ کنید و در عوض، نظارت را زیاد کنید. این علوم انسانی است. علوم انسانی یعنی نگاه تو به روابط و نیازها و مدیریت های انسانی چگونه باید باشد.

آیا امروز این امکانات درون فلسفه ی غرب نیست و ما باید چیز جدیدی تأسیس کنیم؟

 بله. این مربوط به بومی کردن است که بسیار واجب است. بومی کردن یعنی مردم دانشی را خودشان داشته باشند. معنی درست بومی کردن این است، الان علوم فضایی در شوروی بومی است، در آمریکا هم بومی است. ماشین سازی در آمریکا، کره و ژاپن بومی است. اما در کشور ما بومی نیست. ما زمانی می توانیم بومی سازی کنیم که خودمان وارد میدان شویم. مشکلات را بشناسیم و راه حل ها را پیدا کنیم. از هرجا که می توانیم، چه از ابن سینا بگیریم، چه از غرب و چه راه حل جدیدی خودمان بیابیم.

طلیعه: آیا ساختار دانشگاهی امروز، قابلیت، ظرفیت و توانایی برای تحول علوم انسانی دارد؟

 تحول علوم انسانی تحول معرفت و نگرش انسان است که بد مدیریت می شوند. جامعه ی ما پژوهشگاه را به دست فردی می دهد که مدرک اش دیپلم است و گاهی دیپلم هم نیست. یک رود جاری از بودجه ی مملکت درست می کنیم که به جیب فلان کس برود. در علوم انسانی گذشته ی ما هر استادی از شاگردش قوی تر است. در علوم انسانی جدید، هر شاگردی باید یک قدم از استادش پا جلوتر بگذارد و نظریه تولید کند.

طلیعه: اگر بخواهیم رئوس مشکلات فعلی علوم انسانی را نام ببریم، به چه نکاتی می توان اشاره داشت؟

 ما باید تعریف درست از معرفت شناسی ، دانش و دانشمند داشته باشیم. زمانی که می گوییم ذهن یک فیلسوف مساوی با کل جهان خارج است و هرچه در عالم بیرون است را می داند و می گوییم یقین او نقیض ندارد، راه را بر خودمان می بندیم. پس ابن سینا ذهنی داشته مطابق با کل جهان، از قعر گل سیاه تا اوج زحل، کردم همه مشکلات عالم را حل. زمانی که بگوییم او همه ی مشکلات را حل کرده و راه حل او هیچ امکان رد شدنی ندارد، تکلیف بنده در این جا چه می شود؟

دیگر چه مشکلاتی وجود دارد؟

 درست اندیشی و کار عملی و میدانی با بحث انتزاعی حل نمی شود. بنده برای پیاده کردن این راه حل، شش ماه فرصت می خواهم. نه پول می خواهم و نه اتاق کار. من در گوشه ی اتاق خودم، با نیروهایی که با حقوق خودم در کنارم هستند، از همین جا، مشغول این کارمی شوم. در نقد منطق ارسطو یک مقاله ای نوشتم و پیشنهاد اصلاح تعریف حد را دادم. این را به استاد خودم، دکتر محمد خوانساری داده بودم، ایشان رد کرده بود. من این را در پایان تاریخ انتقادی فلسفه ام چاپ کردم. یک روز،‌یکی از دوستان که درجه گرفته بود و دانشیار شده بود، در مهمانسرای دانشگاه،‌مهمانی داده بود. من نشسته بودم، آقای دکتر خوانساری وارد شد و من به ایشان دست دادم و نشستیم، گفت فلانی، تو می خواهی در منطق تحولی ایجاد کنی، اما من عذر می خواهم که رد کردم. چرا که نمی توانستم تأیید کنم. روحشان شاد. من ایشان را می بخشم. اما ای کاش ما بگذاریم هرکس حرفش را بزند. هزار نفر می گویند فلان چیز درست است، یک نفر می گوید، یک جای این مشکل کوچکی دارد. چرا اصرار داریم آن یک نفر هم همراه با بقیه شود و داد بزند، همه چیز درست است و لعنت بر منکرش؟ بگذاریم آن یک نفر بگوید که یک جای کار اشکال دارد. من به این اصل شدیداً معتقدم که در جامعه ای که همه یک جور در آن حرف می زنند، تفکر وجود ندارد. آخرین پیامم این است که دنیای ما دنیای تولید است، ما نه تنها باید تحول پیدا کنیم، بلکه هر سال و هر روز، باید بر موجودی مان، در علوم انسانی بیفزاییم . تولید حاشیه نویسی نیست. تولید جایی است که طرح جدیدی بیندازیم و راه جدیدی باز کنیم. بنابراین، جامعه ی ما حاشیه را با تولید اشتباه می گیرد.

انتهای پیام/

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *