پویایی و پایایی علوم انسانی اسلامی/تأملاتی از منظر فلسفه علم در شکل گیری علوم انسانی اسلامی
مقاله پیش رو دست نوشته حجت الاسلام رضا غلامی است که در شماره ۱۵ فصلنامه علوم انسانی اسلامی صدرا منتشر شده است:
در بعد از مصاحبه حقیر با شماره ۷ مجله تخصصی عصر اندیشه در باب علوم انسانی اسلامی که تحت عنوان «معنا و مبنای علوم انسانی اسلامی» به چاپ رسید، بعضی از دوستان نقدها و سؤالاتی را درباره مباحث اینجانب در آن مصاحبه با بنده یا همکارانم در میان گذاشتند که بخشی از آنها قابلتوجه بود. با این ملاحظه، یادداشت حاضر به دنبال پاسخگویی اجمالی به شماری از این نقدها و پرسشهاست. امیدوارم بتوانم در آینده در قالب یک مقاله تفصیلی به آنها بپردازم.
آیا علوم انسانی اسلامی وحی منزل است؟
برای پاسخ به این سؤال، ابتدا باید بدانیم که اسلامیّت علوم انسانی اسلامی از کجا بهدستآمده است. اسلامیّت این علوم از سه ناحیه حاصل میشود: یکم. جهانبینی و هست شناسی اسلامی که برای علوم انسانی اسلامی مبنا ساز به شمار میرود؛ دوم. معرفتشناسی اسلامی که ارائهدهنده انواع منابع و روششناسیها به علوم انسانی است و سوم. آموزههای وحیانی که هم در ابعاد زیربنایی و هم روبنایی، بخشی از علوم انسانی را تشکیل داده است. در مرحله بعد، باید دید علوم انسانی اسلامی چه میزان محل ظهور نصوص اسلامی و چه میزان محل ظهور غیر نص، یعنی ظواهر میباشد. خوب، روشن است که قسمی از علوم انسانی اسلامی مرکب از نصوص دینی است اما پرسش اینجاست که آیا این نصوص بر فرض که مانند قرآن قطعی السند باشند، در غیاب معصوم (ع)، فهم و تفسیر آنها -حتی با صراحتی که دارند- نیز قطعی است؟ روشن است که فهم و تفسیر این نصوص، هرقدر نیز که روشمند باشد صد در صد قطعی نیست و درصدی از خطا در آن متصور است.
این در حالی است که کمتر اتفاق میافتد که یک نص در علوم انسانی اسلامی بهتنهایی و بدون قرار گرفتن در یک مدل فکری خاص نقشآفرینی نماید که این خود میزان احتمالی خطا را بالا میبرد. با این وصف، باید گفت، هرچند بخشی از علوم انسانی اسلامی مرکب از نصوص دینی است لکن بهرهبرداری از این نصوص در علوم انسانی اسلامی مولود استنباطات بشری است. حال زمانی که بتوان درباره نصوص به چنین جمعبندیای رسید، درباره ظواهر بهطریقاولی چنین جمعبندیای وجود دارد. با این شرایط، علوم انسانی اسلامی، به همان میزان که فکر بشری محدود و خطاپذیر است، محدود و خطاپذیر خواهد بود. البته علوم انسانی اسلامی مانند فقه، مکانیزمهایی را برای به حداقل رساندن خطا و دستیابی به حجت پیشبینی میکند. لکن تصور اینکه این علوم وحی منزل هستند و احکام آنها در مقام تجویز، همعرض نص دینی در دوران حیات معصوم (ع) به شمار میروند، از اساس اشتباه است. بااینوجود، توجه داشته باشید که این مسئله امکان دستیابی به حجیت را در علوم انسانی اسلامی منتفی نمیکند.
در اینجا یک سؤال مهم دیگر مطرح میشود و آن اینکه، آیا تنها راه رسیدن به علوم انسانی اسلامی تفسیر است تا مضایق هرمنوتیکی به میان بیاید یا خیر، در کنار بحث تفسیر، برهان نیز با قدرت منحصربهفردی که در ایجاد قطعیت دارد، به شکلگیری علوم انسانی اسلامی کمک میکند؟ روشن است که پاسخ ما به این سؤال مثبت است. درواقع، برهان در بخش مهمی از علوم انسانی اسلامی خصوصاً در بخشهای زیربنایی آن، بهطور مستقل یا در پیوند با آموزههای اسلامی حضور دارد و این، خود در استحکامبخشی به محصولات علوم انسانی اسلامی مؤثر است.
البته باید توجه داشت که امروز آن میزانی که علوم انسانی سکولار عملاً خود را وحی منزل و معصوم از خطا میپندارد، هیچگاه علوم انسانی اسلامی چنین ادعایی نداشته است. امروز بسیاری از نتایج علوم انسانی غربی به حدی قطعی و بلااشکال توصیف میشوند که تصور خطا بودن را نیز به اذهان وارد نمیکنند این در حالی است که اصولاً منابع و روششناسی این علوم، از جهت تقرب به واقعیت، به اندازه یک – بیستم علوم انسانی اسلامی نیز اطمینان زا نیستند بااینحال، بشر را به خطاکاری بدل ساختهاند که با یقین کاذب به آنچه در اختیار دارد، دائماً و بلا وقفه از واقعیتها فاصله میگیرد.
پویایی علوم انسانی اسلامی
همانطور که در بخش قبلی اشاره شد، آموزههای دینی دارای سطح و عمق است و طبیعی است که عمق آن نیز از لایههای بیشماری تشکیل شده است. با این ملاحظه، تفسیر ما از دین همواره در تکامل است و بهجز معصوم (ع)، هیچکس نمیتواند ادعا کند در فهم یا تفسیر خود، به تمامی لایههای بطن یک آموزه دینی دست یافته است.
از طرف دیگر، علوم انسانی اسلامی از دو بخش ثابت و متغیر تشکیلشده است. طبیعی است که بخش ثابت، بهجز تکامل تفسیری که بحث آن گذشت، غیرقابل تغییر است و به اقتضای نقشی که بهعنوان پایههای تعالیم اسلامی ایفا میکند محکم و استوار است؛ لکن بخش متغیر دین که از جهت وسعت قلمرو نیز قابلتوجه است، مبتنی بر قوه اجتهاد و در مواجهه با شرایط و حوادث نوظهور در تغییر است و نیازهای روزآمد انسان و جامعه اسلامی را به بهترین نحو پاسخ میدهد. فهم این موضوع زمانی بهتر میشود که فهم دقیقتری از ماهیت و کاربرد نظریه در علوم انسانی حاصل شود.
بنا بر آنچه بیان شد، علوم انسانی اسلامی به تبع خود اسلام، یک پدیده زنده و پویاست و در هر عصر و مکانی میتواند با قالبها و مدلهای نو به حوایج بشری پاسخ دهد.
علوم انسانی اسلامی؛ فلسفه یا نظریه؟
میزان جولان دهی فلسفه در شرایطی که عمده توانها متمرکز بر ساخت پایههای علوم انسانی اسلامی است، بالاست و همین امر صبغه غالب علوم انسانی اسلامی را «فلسفی» کرده است؛ بااینوجود، تردیدی نیست که علاوه بر فلسفه که در پایهگذاری علوم انسانی اسلامی نقشی مؤثر ایفا میکند، به ترتیب، «منظومه» و «نظام»، «مدل» یا الگو و در نهایت «نظریه» هر یک سهمهای مهم و مجزایی در شکلگیری علوم انسانی اسلامی بر عهده دارند. در شرایط فعلی که به طور خاص جمهوری اسلامی به دستاوردهای علوم انسانی اسلامی محتاج است، تولید نظریه از اهمیت فوقالعادهای برخوردار است. نظریه در یک تعریفی ساده عبارت است از: تلاش روشمند در جهت ایجاد تغییر، حل یک مسئله یا مجموعهای منسجم از مسائل عملی بر اساس مبانی.
البته ما نمیتوانیم ظهور نظریه در عرصه فلسفه و مبانی را منکر شویم لکن نظریهها عمدتاً مخصوص عرصه عمل هستند نه نظر. بهبیاندیگر، یک نظریه در علوم انسانی اسلامی به ما میگوید که بر اساس مبانی، راه ایجاد یک تغییر و تحول یا حل مسئله در مقام عینیت چیست و چگونه باید به این راه رسید. با همین ملاحظه، نظریه در علوم انسانی اسلامی همواره و بهوفور در معرض نقد و ابطالاند و این ابطال گری و ارائه جایگزین، صدمهای به علوم انسانی اسلامی نمیزند.
علوم انسانی اسلامی و آزاداندیشی
علوم انسانی اسلامی خود محصول آزاداندیشی است. درواقع، علوم انسانی اسلامی آنگاه متولد میشود که در اثر انقلاب فکری و بیداری، غل و زنجیرها از پای انسان باز شود و آدمی بتواند خارج از چارچوب تنگی که جریان مادیگرا همواره درصدد تحمیل آن به اوست به واقعیتهای عالم نگاه کند. تازه در این شرایط است که انسان قادر است با اتکاء به قوه عقل درونی و فطری درباره این واقعیتها به چونوچرا بپردازد. توجه داشته باشیم، اسلام برد نگاه انسان به عالم را از چند متر اطراف خود، به عمق آسمان و زمین افزایش میدهد و در چنین شرایط است که تازه مزه تفکر حقیقی و کشف پیدرپی حقایق به انسان چشانده میشود. در این جهت، پالایش انسان از آلودگیها که جزء برنامههای مسلم اسلامی است خلوص تفکر و دستیابی به دستاوردهای فکری بزرگ را میسر میکند چیزی که در بسیاری از مکاتب بشری عکس آن مشاهده میشود و همین امر خود به نابینایی و انسداد باب تفکر در این مکاتب منجر شده است.
در خصوص ابتنای باورهای دینی به تفکر آزاد، تردیدی وجود ندارد لکن این پرسش مطرح میشود که آیا ضرورت تبعیت محض از احکام اسلامی مانعی در برابر آزاداندیشی تلقی نمیشود؟ در پاسخ به این سؤال باید گفت، احکام شرعی خود بر باورهای اساسی که برآمده از هستیشناسی آزاد انسان مسلمان است تکیه زده است و همان عقلانیتی که بر اصول دین حاکم است بر احکام شرعی نیز کاملاً حاکم است.
یکی از مباحثی که امروز در بین برخی از دانشپژوهان مطرح است، رابطه ایمان و آزاداندیشی است. روشن است که تفکر مقدم بر ایمان است لکن بخشی از جزئیات اصول دین، تازه پس از ایمان اولیه مطرح میشود؛ حال این سؤال مطرح است که آیا متفکر دینی یا فیلسوف اسلامی قادر است منتزع از ایمان خود آن جزئیات را مورد چونوچرا قرار دهد؟ آیا کنار گذاشتن ایمان و عقل ورزی درباره جزئیات یک اصل دینی ممکن است؟ به نظر میرسد صرفنظر از علاقه فیلسوف مؤمن به کسب نتایج همسو با ایمان خود، او منطقاً با هیچگونه محدودیتی برای بررسی آزادانه یک اصل دینی روبرو نیست و لذاست که گاه در مقام عقل ورزی به نتایجی دست مییابد که علیالظاهر هیچ سازگاریای با ایمان وی ندارد. مثال معروفی که درباره مواجهه ابنسینا با معاد جسمانی مطرح شده است، خود گویای آزادی کامل یک فیلسوف برای بررسی عقلانی یک اصل دینی است هرچند ممکن است درنهایت آن فیلسوف، ایمان خود را که در سرمنشأ به یک برهان عقلی مستحکم استوار وابسته است ترجیح داده و دست به انتخابی متفاوت بزند.
علوم انسانی اسلامی؛ واقعنمایی یا تجویز؟
علوم انسانی، چه اسلامی و چه سکولار، برای خود شأن واقعگرایی و تبیین هستها قائل است اما روشن است که علوم انسانی بیان هستها را مقدمهای برای تعیین بایدها و نبایدها قرار میدهد. هر مقدار هستها به حقیقت نزدیکتر باشد، بهطریقاولی بایدها و نبایدها نیز به حقیقت و سعادت نزدیکتر است. بااینوجود، باید توجه داشت که علوم انسانی به معنای مصطلح، یعنی نسخهپیچی برای میدان عمل و این نسخهپیچی، چه در قالب حل مسئله و یا هر قالب دیگری اتفاق بیفتد، مجموعهای است از بایدها و نبایدها. واقعیت این است که اگر بشر فقط به دنبال کشف واقعیتها بود، علوم دیگری نیز بودند تا او را در این زمینه کمک کنند لکن آنچه بشر از سر احتیاج در علوم انسانی جستجو میکند، تعیین تکلیف روشن برای زندگی اجتماعی است؛ بنابراین، علوم انسانی مرکب است از دو بال «واقعگرایی» و «تجویز» که البته از تجویز میتوان تعابیر گوناگونی داشت.
امروز برخی از پایگاه علوم انسانی سکولار، علوم انسانی اسلامی را متهم به مواجهه ایدئولوژیک با علم میکنند. این در حالی است که اگر مقصود از ایدئولوژی، دستورالعملهای تحکمآمیز و نامعقول مکاتب بشری نباشد، بلکه نتیجه منطقی هستیشناسی عقلانی باشد، اسلام ابایی ندارد تا کسی از شریعت اسلامی تعبیر به ایدئولوژی کند. بااینوجود، روشن است که متهمسازی علوم انسانی اسلامی به مواجهه ایدئولوژیک با علم، ناظر بر معنای منفی ایدئولوژی بوده و در مقام القاء فقدان آزاداندیشی در علوم انسانی اسلامی است این در حالی است که علوم انسانی سکولار خود در انسداد باب آزاداندیشی، انحصارگرایی معرفتشناختی و در کل، مواجهه ایدئولوژیک با دانش (به معنای منفی آن) گوی سبقت را از همه مکاتب بشری ربوده و این اتهام زنیها، چیزی جز فرافکنی و پنهانسازی این ننگ بزرگ نمیتواند قلمداد شود.
حجیت نتایج روششناسی تجربی در بطن علوم انسانی اسلامی
روشن است که در مناطق تعریفشدهای از علوم انسانی اسلامی، دانش تجربی و حتی نازلترین وجه آن یعنی استقراء ناقص، نقشآفرینی میکند. باید توجه داشت که این نقشآفرینی در جای خود بسیار مهم است و اسلام جایگزینی برای آن ارائه نداده بلکه برعکس بر روی اهمیت بهرهبرداری از آن بهمثابه یک نعمت الهی، تأکید نموده است. خوب، میدانیم که علوم تجربی خاصه در علوم انسانی، فینفسه، نه در نسبت با انسان، پر خطاتر از هر منبع معرفتی قلمداد میشود. در این شرایط، اولاً علوم تجربی باید در بالاترین سطح از روشمندی قرار گیرند تا از خطای آنها به میزان ممکن کاسته شود. ثانیاً. در قلمرو خود، نتایج بهدستآمده را- گرچه در علوم انسانی اسلامی رخ داده- لکن جزئی از دین تلقی نکنند بلکه جزئی از علوم انسانی اسلامی قلمداد نمایند. بااینحال، تردیدی وجود ندارد که نتایج دانش تجربی در بطن علوم انسانی اسلامی، در شرایط استقلال نیز بهشرط برخورداری از روشمندی، دارای سطح مشخصی از حجیت میباشند و این موضوع، کمک بزرگی به شکلگیری علوم انسانی اسلامی کرده است.
آیا علوم انسانی اسلامی تقلیلگراست؟
فهم دایره و نوع نگاه علوم انسانیِ اسلامی به پدیدههای انسانی و اجتماعی، مستلزم درک عمیق فلسفه علوم انسانیِ اسلامی است. در عین حال، روشن است که در علوم انسانی اسلامی هرآنچه به مثابه منابع و روش در علوم متعارف موجود است حفظ میشود و منابع و روشهایی اضافه میشود که به بسط و تعمیق قلمرو و عمق علوم انسانی منجر میگردد. با این وصف، دایره مشمولیت علوم انسانی اسلامی از جهت واقعگرایی و تجویز به مراتب از علوم انسانی سکولار بازتر است.
رابطه علوم اسلامی و علوم انسانی اسلامی؟
علوم انسانی دارای یک تعریف و قلمرو مشخص است و صفت اسلامی برای علوم انسانی اسلامی موجب نمیشود تا آن را با علوم اسلامی مصطلح یکی بدانیم. درواقع، علوم انسانی متناسب با نیازهای روزآمد جامعه انسانی خلق شده است. این در حالی است که علوم اسلامی تبیین و تحلیل مجموعه مسائل مرتبط با هستی و انسان و تعیین احکام کلان آنها را بر عهده دارد. برای مثال فلسفه محض، به دنبال کشف حقیقت و یا تبیین ماهیت و مختصات وجود در این عالم است که بیشترین اثر را در باورهای اساسی انسان میگذارد. فقه که فلسفه وجودی آن تعیین نسبت رب و مربوب و وظایف مربوب در زندگی، اعم از فردی و اجتماعی است، میتواند بخش مهمی از علوم انسانی اسلامی را تحت تأثیر خود قرار دهد؛ یا اخلاق که رسالت او تبیین اخلاق الهی و زمینهسازی تربیتی برای متخلق ساختن انسانها به خلق الهی در زندگی فردی و اجتماعی است.
با این وصف، روشن میشود که رابطه علوم اسلامی به معنی مصطلح، با علوم انسانی اسلامی، از این حیث که علوم اسلامی میتواند «پایه» و فراتر از آن، «درونمایه» اصلی علوم انسانی اسلامی باشد، عموم و خصوص مطلق است و از این حیث که بخشی از درونمایه علوم انسانی اسلامی است نه همه آن و لزوماً قرار نیست نقش پایه را ایفا کند و با چند واسطه به فلسفههای مضاف میرسد، عموم و خصوص من وجه است. آنچه مسلم است، نمیتوان از رابطه علوم اسلامی مصطلح و علوم انسانی اسلامی غافل شد لکن علوم اسلامی مصطلح با علوم انسانی اسلامی، به دلیل مأموریت خاصی که علوم انسانی بر عهده دارد، مساوی نیست. البته دراینبین، فقه نسبت به سایر علوم اسلامی شرایط کاملاً متفاوتی دارد. به تعبیر امام (ره)، فقه تئوری واقعی و کامل اداره زندگی از گهواره تا گور است؛ بنابراین، امروز تعیین رابطه حقیقی فقه و علوم انسانی اسلامی و ابداع یک مدل کارآمد برای این رابطه، یکی از دغدغههای مهم اصحاب این علوم به شما میرود.
نسبت علوم انسانی اسلامی با سایر علوم
روشن است که تمامی علوم به خاطر وابستگی غیرقابلانکاری که به نظام خلقت دارند، الهیاند و برای کمک به زندگی انسانها و رساندن آنها به سعادت خلق شدهاند. البته هر علمی شمشیر دو لبه است و درعینحال که میتواند برای سعادت و خوشبختی انسان و جامعه انسانی به کار آید، میتواند در جهت فلاکت و بدبختی انسانها نیز استفاده شود. اتفاقاً، این جهانبینی حاکم بر علم است که مسیر حرکت آن علم و کاربرد آن را در زندگی بشر مشخص میکند. باید توجه داشت که هر یک از علوم پایه، فنی و حتی پزشکی، دارای یک دانش نظری نیز هستند که در آن دانش، درباره جهتگیری، مسیر و مقصد آن علوم صحبت میشود.
البته امروز دانش نظری در همه این علوم به یکسان جدی گرفته نمیشوند لکن بر فرض آنکه این بخش از علوم جدی گرفته شوند، بیشترین تلاش برای انطباق علوم مزبور با جهانبینی و حتی قواعد اسلامی در این بخش، یعنی بخش نظری صورت میگیرد. بااینحال، به دلیل اهمیت فوقالعاده روششناسی در این علوم و عدم ادعای تعالیم دینی در زمینه اعطای روششناسی خاص و متفاوت به آنها، بهصرف تأثیر جهانبینی الهی در جهتگیری، مسیر و مقصد علوم پایه، فنی و پزشکی، نمیتواند توجیهی برای متمایز ساختن این علوم به اسلامی و غیر اسلامی بهحساب آید. با این وجود، به نظر میرسد هنوز جای بررسی بیشتر در این زمینه وجود دارد. بهبیاندیگر، چهبسا در آینده با غور بیشتر در دانش نظری هر از این علوم، به تمایزات عمدهای میان علوم متأثر از جهانبینی الهی و علوم تأثیر نپذیرفته از این جهانبینی رسید تا دلیلی برای لزوم توصیف این علوم به «اسلامی» یافت شود.
علوم انسانی اسلامی و جامعه علمی
در علوم انسانی سکولار، جامعه علمی نقش تعیینکنندهای را در جهتگیری علم و تأیید نتایج علمی بر عهده دارد. در حقیقت، در خیلی از عرصهها، این جامعه علمی است که بهرغم ضعفهای غیرقابلانکار یک نتیجه علمی، به دلایلی ازجمله انطباق منافع مادی صاحبان ثروت با حرکت علمی، آن را به اصلی غیرقابل خدشه بدل میکند. از طرف دیگر، نسبیت علم و معلق شدن علوم انسانی در عرصه مبانی، موجب گردیده تا دانشمندان علوم انسانی سکولار، بهجای دستیابی به مبانی محکم، به فکر اجماع جامعه علمی بر روی تکیههای سست علوم بیفتند و نوعی از دموکراسی علمی را به فلسفه و براهین عقلی ترجیح دهند. خوب، روشن است که علوم انسانی اسلامی نه درصدد تأمین منافع شخصی صاحبان ثروت است و نه نسبیت را میپذیرد تا به سمت قرار دادن اجماع دانشمندان و اعضاء جامعه علمی بهجای فلسفه و براهین عقلی بیفتند. با این وصف، روشن است که مبانی در علوم انسانی اسلامی از اهمیت فوقالعادهای برخوردار است و گاهی این میزان از اهمیت، بر روششناسی نیز سایه میافکند.
آیا علوم انسانی اسلامی جهانی است؟
علوم انسانی اسلامی از این حیث که بر عقل فطری استوار است، از قابلیتهای لازم برای جهانیشدن برخوردار است. درواقع، هر مخاطبی که بخواهد صرفنظر از دین و آیین خود، احکام عقل فطری را در زندگی فردی و جمعی خود جاری نماید، میتواند از علوم انسانی اسلامی بهره ببرد. بااینحال، این علوم در اصل برای جامعه اسلامی و پاسخگویی به نیازهای انسان مسلمان پدیده آمده و لزوماً در سایر جامعه بهویژه جوامعی که از گرایشات فطری خود غافل است، زمینه طرح و کاربرد ندارد. حتی در جوامع اسلامی سکولار نیز این علوم مهجور است و تا زمانی که از جانب مردم و دولت به آن اقبال جدی نشود، توان لازم را برای نقشآفرینی مؤثر پیدا نخواهد کرد.
مزیتهای علوم انسانی اسلامی نسبت به علوم انسانی سکولار
از حیث نظری، مزیت علوم انسانی اسلامی را، هم باید در بالا بودن برد و عمق دید و هم در نزدیک بودن به قطعیت جستجو کرد. لکن از حیث عملی، مهمترین مزیت علوم انسانی اسلامی نسبت به علوم انسانی سکولار را میبایست در درک مناسب حوایج انسان مسلمان و درنتیجه ارائه نسخههای شفابخش برای جامعه اسلامی جستجو کرد. علیایحال، روشن است که علوم انسانی سکولار تعلقی به اتمسفر اسلامی و دنیای ایمان، یعنی باور انسان مسلمان به مبدأ و معاد و همچنین عقیده او به سعادت و راه رسیدن به آن و از همه مهمتر، عنصر حیاتی ولایت و نقش منحصربهفرد آن در رساندن بشر به سعادت ندارد. علوم انسانی سکولار در عالم مادی و دنیای زمینی سیر میکند و اساساً فهم عمیق احوالات انسان و جامعه مسلمان و نیز دنیای فرازمینی برای آن ممکن نیست.
فعلیت یافتن علوم انسانی اسلامی
تا علوم انسانی اسلامی به فکر حل مسائل عینی انسان و جامعه انسانی نیفتد و در مقابل تا میدانی برای نقشآفرینی عملی این علوم در جامعه فراهم نشود، علوم انسانی اسلامی فرصت پختگی و رشد را به دست نخواهد آورد. باید قبول کرد که علوم انسانی اسلامی تاکنون عمدتاً در مباحث فلسفی و انتزاعی متوقف مانده است و به سمت نشان دادن قابلیتهای عظیم خود در این عرصه نرفته است. این در حالی است که امروز نظام اسلامی در ایران با صدها مسئله ریز و درشت اجتماعی روبروست که برای حل این مسائل یا اساساً از علم آنطور که شایسته است مددی نمیگیرد و یا برای حل این مسائل به علوم انسانی سکولار مراجعه میکند. البته گرچه علوم انسانی اسلامی در زمینه نظریهپردازی برای حل مسائل عینی جامعه قوی عمل نکرده است. لکن در آن رشتههایی که قدمهایی برای این منظور برداشته شده است نیز اقبال چندانی از سوی مدیران اجرایی دیده نمیشود. همین بحث در موضوع رابطه علوم انسانی اسلامی و تمدن نوین اسلامی نیز مطرح است که علاقهمندان را به نوشتههای خود درزمینه تمدن نوین اسلامی ارجاع میدهم.
منبع: فصلنامه علوم انسانی اسلامی صدرا / شماره ۱۵ / صفحه۳۰۸
انتهای پیام/