حسین سوزنچی:

در علوم انسانی اسلامی در وضعیت پیشاعلم قرار داریم

به گزارش جبهه روشنفکری انقلاب اسلامی؛ جلسات آموزشی طرح ملی گفتمان نخبگان علوم انسانی، در دفتر تبلیغات اسلامی، نمایندگی تهران، با حضور اساتید و صاحب نظران علوم انسانی برگزار شد.

حجت الاسلام والمسلمین حسین سوزنچی، عضو هیات علمی دانشگاه باقرالعلوم(ع) با موضوع «نظریه های علم دینی» جلسه خود را آغاز نمود.

وی در ابتدا با تشریح وضعیت علم مدرن و علم دینی به رویکردها و مواضع مختلف پیرامون این دو دیدگاه پرداخت.

وی سپس با شرح دستورالعمل های ورود به عرصه پیچیده دوگانه علم مدرن وعلم دینی، اشاراتی به تاریخچه علم مدرن داشت.

گزارش مشروح در ادامه می آید:

من در ابتدا می خواهم صورت مسئله درس را مطرح کنم. ما از طرفی علم مدرن داریم که این علم براساس تصوّراتی که پیدا شده، وضعیّتی کاملا منحصر به فرد دارد. این علم مدعی تمام شئون انسان است. از طرفی دیگر دین اسلام را داریم که این نیز مدعی تمام شئون زندگی انسانیست. در این وضعیت منطقاً سه کار می شود کرد: اول اینکه ما کاملاً غربی شویم؛ دوم اینکه ما کلاً خود را از غرب بِکنیم و به پناه اسلام برویم، یک حالت سومی هم هست که تمام مباحث ومناقشات حول این حالت است؛ این دیدگاه قائل به گزینش است که هدف تصلی این کلاس منقح کردن این دیدگاه است.

ما از طرفی علم مدرن داریم که این علم براساس تصوّراتی که پیدا شده، وضعیّتی کاملا منحصر به فرد دارد. این علم مدعی تمام شئون انسان است. از طرفی دیگر دین اسلام را داریم که این نیز مدعی تمام شئون زندگی انسانیست.

سوال اول اینکه آیا دستگاه معرفتی ما راهی به سوی حقیقت دارد یا خیر؟ حقیقت دست یافتنی هست یا نیست؟ ما می خواهیم در اینجا وارد حوزه ای شویم که خروجی قطعی به ما نداده است. ما در علوم انسانی اسلامی نمی دانیم با چه چیزی سر وکار داریم؟ یعنی وادی سومی با خیال راحت وجود ندارد. در یک نگاه کلی اساساً وضعیت ما، وضعیت پیشاعلم است.

در وضعیت پیشاعلم با علم عادی تفاوت هایی وجود دارد. در علم عادی شما مدت ها در یک فضای از پیش تعیین شده شروع می کنید به مطالعه. در این وضعیت روال علم، یک روال عادی است؛ عقل شما تعطیل نیست و خود شما هم می توانید دراین علم بحران ایجاد کنید. الان اکثر کسانی که در علوم انسانی صحبت می کنند، از این علم شروع می کنند.

ما در وضعیت پیشاعلم باید چه کنیم؟ باید هر دو ظرف را خیلی عمیق بفهمیم و ضمناً در چاه هر دو نیز هم نیفتیم. در این وضعیت، دو آسیب مهم جدی وجود دارد؛ یکی انفعال محض و دیگری توهّم فعّال بودن است. خیلی از بزرگان علم دینی ما ورودشان به حیطه علوم انسانی از باب انفعال محض است، یعنی بسترهای ورودشان به حوزه نقادی علوم انسانی مدرن نیز غربی است. در توهّم فعّال بودن نیز شروع می کند به زیر سوُال بردن و سریع نظر دادن. تقریبا عموم کتاب های علوم انسانی و اسلامی، نفهمیده اند که علوم انسانی به معنای عمیق کلمه چیست؟ شناخت عمیق مشکل، با به دست آوردن تصویری واقع بینانه از وضع مطلوب و بازخوانی عمق وضع موجود حاصل می شود.

ما اجمالاً می دانیم که وضع موجود، مطلوب نیست؛ وضع موجود این است که یک علوم غربی و یک علوم اسلامی بالفعل داریم. ماباید زوایای مختلفی را بررسی کنیم و ببینیم که وضع مطلوب چقدر واقع بینانه است؟ شما اگر وضع مطلوب را نفهمید طوری با مشکل روبه رو می شوید و می جنگید که در اینجا زیر پای خودتان هم خالی می شود. شما در وادی پارادایم ها با سوال مرکب مواجه هستید. شما اگر وضع مطلوب را ندانید، به سوال های پیش فرضی، جواب می دهید که اصلاً این سوال ها در اصل غلط بوده است.

دستورالعمل های کاربردی ورود به وادی جدید و اینکه شروع کنیم به حرکت، در حالی که به اصطلاح سرمان کلاه نرود و دچار انفعال وهمچنین توهم فعال بودن نشویم.

اولین نکته و گام، تقدم محکمات بر متشابهات است (جدی گرفتن ارتکازات ذهنی). ما باید بدانیم که راه حقیقت بسته نیست. این عقلایی ترین روش پژوهش است؛ به تعبیر دیگر ما در ذهن خودمان وعمق ناخودآگاه ذهن، خیلی حقایق را در اختیار داریم. ما چیزهایی را در ضمیر ناخوداگاه می فهمیم که اینها پشتوانه های معرفتی است، مثل اصل امتناع تناقض. یک جاهایی است که این محکمات، معرفت است.

گام دوم در این وادی، مطالعه مجتهدپرور است. یعنی به اصطلاح ابتدا مسئله را پیدا کنید و فتوای خودتان را بدهید و سپس به سوی پاسخ های مختلف بروید.

گام سوم پرهیز از تعمیم های نارواست. اگر شما در یک حوزه ای ازشناخت، چیزی را فهمیدید، تصور نکنید تمام حوزه ها را فهمیده اید. بسیاری از آفت ها ناشی از این مسئله است.

گام چهارم تقدم تدقیق بر تحقیق است. ما خیلی وقت ها می توانیم خلاهای یک سخن را بشناسیم اما نمی توانیم یک وضع ایجابی در نظر بگیریم. گام بعدی آمادگی برای نقد شدن یا به اصطلاح آزاداندیشی است. باید باور کنیم همه حقیقت در دستان ما نیست. گام ششم توجه اجمالی به حوزه های مرتبط و باز کرد ذهن نسبت به آنهاست.

خیلی از حوزه های معرفتی ما، حرکت آن به سوی منطق فازی است. آیا دلیل ما بر بودن شهری مثل نیویورک تواتر است؟ تواتر در فضایی معرفت ایجاد می کند. یکی از ضعف های منطق ارسطویی این است که می خواهد همه معرفت های ما را با سیستم دو ارزشی شرح دهد. همه چیزها یا هست یا نیست؛ در حالیکه عمده معرفت ما از طریق تشابک شواهد رخ می دهد.

گام آخر نیز فازی دانستن معرفت های غیر حضوری یا تحقی موضوع محور بر اساس تشابک شواهد. خیلی از حوزه های معرفتی ما، حرکت آن به سوی منطق فازی است. آیا دلیل ما بر بودن شهری مثل نیویورک تواتر است؟ تواتر در فضایی معرفت ایجاد می کند. یکی از ضعف های منطق ارسطویی این است که می خواهد همه معرفت های ما را با سیستم دو ارزشی شرح دهد. همه چیزها یا هست یا نیست؛ در حالیکه عمده معرفت ما از طریق تشابک شواهد رخ می دهد. یعنی اگر شواهد با هم شبکه درست کنند، شما معرفت وعلم پیدا می کنید که این علم مکانیزمش با منطق فازی قابل شرح است.

شواهد طوری دست به دست هم داده است که خیال شما را راحت کرده است. عمده رشد معرفت هایمان، یک رشد کُروی است. هر کُره ای یک سطح ویک داخل دارد. سطح کره همیشه محل آسیب است ومرکز آن سالم می ماند. دعوا های شکّاکان و نسبی گرایان همیشه بر روی سطح است.

اینهایی که به طور اجمال بیان کردیم مقدّمات این وادی است. من باید ذهنم را باز بگذارم. ما هر چیزی را زیر سوال می بریم با آن ارتکازات و محکمات است. ما نباید از ارتگازات دست برداریم. دستورالعمل هایی که در اینجا ذکر شد،از حیث هشدار در مسیر است.

من در اینجا با توجه به کمی وقت اشاره مختصری به علم مدرن می کنم .علم مدرن به دلایل تاریخی متعدد از زمان فرانسیس بیکن و رنه دکارت فازش عوض شده است. بیکن هدف علم را سلطه ودکارت علم را به سوژه تبدیل کرد. آگوست کنت آمد در ادامه بیکن، علم سلطه را پوزیتیو کرد وهر چه غیر از این بود را دور انداخت. کانت نیز علم را به علم تجربی تبدیل کرد. کانت آمد به لحاظ معرفتی، فلسفه را به معرفت شناسی تبدیل کرد. کانت می گوید معرفت فقط زمانی حاصل می شود که شما داده حسی داشته باشید ومقولات حسی وفاهمه بر آن اعمال شود. یعنی علم در انجا منحصر می شود به علم تجربی (جایی که تجربه حسی باشد وتصرّف نفسی)

تاریخ علم در قرن بیستم به دو شاخه تقسیم می شود. یکی جریان تحلیلی که از دل آن جریانهای پوزیتیو و پوزیتویسم منطقی و پست پوزیتیویسم به وجود آمد و جریان دوم که نقطه مقابل جریان اول است به جریان قاره ای معروف شده است که این جریان نیز به دوشاخه آلمانی وفرانسوی تقسیم می شود (البته این تقسیمات دقیق نیستند). شاخه آلمانی بیشتر یک جریان تفسیری است که به معنا خیلی کار دارد.

شاخه فرانسوی به یک معنا ادامه پوزیتیویسم است که امثال ساختار گرایی دورکهیم وهچنین لئو اشترواس را می شود نام برد هرچند این جریان با پوزیتیو آگوست کنت کاملا متفاوت است. شاخه فرانسوی، همچنان علوم انسانی و علم طبیعی را در یک راستا می بیند، اما جریان آلمانی به شدت اصرار دارد علوم انسانی به غیر از علوم طبیعی است که در اینجا می توان به دیلتای می شود اشاره کرد. ما چاره ای نداریم که بدانیم نزاع در علوم انسانی بر سر چیست؟

انتهای پیام/

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *