علت گرایش به غیرشناختاری بودن زبان دین چیست؟

عبدالحسین خسروپناه، مدیر موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه در کانال شخصی تلگرام خود مطلبی درباره علت گرایش به غیرشناختاری بودن زبان دین  نوشته که مشروح آن را در ادامه می خوانید؛

پس از انقلاب علمی صنعتی در اروپا و اکتشافات رو به تزاید علمی مانند طرح فرضیه‌های جدید مربوط به ستارگان و وضعیت حرکت خورشید و زمینو سایرستارگان توسط کپلر، کوپرنیک و گالیله، دانشمندان غربی دریافتند که گزاره‌های علمی با گزاره‌های موجوددر کتاب مقدس یهودیان و مسیحیان ناسازگار است.متکلمان مسیحی ویهودی برای حل این ناسازگاری پیشنهادهای متعددی ارائه دادند…. اگر زبان دین در شمار زبان‌های غیرواقع‌نما قرارگیرد؛ دیگر تعارضی میان علم و آموزه‌های کتاب مقدس وجود نخواهد داشت؛ زیرا زبان دین، همانند زبان شعر وزبان اسطوره در صدد حکایت از واقعیت‌های عینی و خارجی نیست و گزاره‌های موجود در کتاب مقدس همچون افسانه‌ها و اسطوره‌ها برای اهداف خاصی وضع شده و نباید از آن برای شناخت واقعیت خارجی وعلمی استفاده نمود.

نتیجه این نگرش این شدکه مطالب راجع به خدا، وحی، قیامت، بهشت وجهنم وسایر گزاره‌های کتاب مقدس صرفا برای تشویق افراد به انجام کارهای نیک و پرهیز از کارهای زشت است و حکایتی از وجود بهشت و جهنم واقعی در جهان ابدی ندارد؛ بلکه همانند داستان‌های کهن کلیله و دمنه و سایر اسطوره‌های ادبی تنها انتقال پیام خاصی مهم است و حکایتی از تحقق اجزای داستان در خارج ندارد.

اصطلاح نماد، دارای کاربردهای متعددی است و چه بسا بر اموری، نماد اطلاق می‌شود که به هیچ وجه نباید آنها را نماد دانست؛ اموری از قبیل علائم و نشانه‌ها و مجازها و غیره؛ لذا پل تیلیش برای تفکیک بین این دو دسته، نمادهایی را که حقیقتا در خور این نامند و ویژگی‌های نماد واقعی را دارند؛ نمادهای بارز یا نمادهای نمایانگر می‌نامد در برابر نمادهایی، مانند نمادهای ریاضی و منطقی که نشانه‌هایی بیش نیستند. وی، ویژگی‌های ذیل را برای گزاره‌ نمادین ذکر می‌کند:دلالت داشتن بر ماورای خود؛ سهیم بودن نمادها در واقعیت مدلول و مشارالیه؛ مانند شرکت داشتن پرچم در قدرت و عظمت ملّتی که نمایان‌گر آن است؛

نمادها سطوحی از واقعیت را نمایان می‌سازند که جز از این طریق حصولناپذیرند؛ نمادها ابعاد و عناصری از روان انسان و اعمال ناشناخته‌ هستی ما را نمایان می‌سازند؛ نمادها به طور التفاتی به وجود نمی‌آیند؛ بلکه از ضمیر ناخودآگاه فردی یا جمعی رشد می‌یابند؛ نمادها قابل ابداع نیستند؛ آنها زمانی رشد می‌کنند که موقعیت برای آنها مهیا و آماده باشد؛ و با تغییر موقعیت از میان می‌روند؛ برای نمونه شاه در مقطع خاصّی از تاریخ رشد کرده و در مقطع جدید از میان می‌رود؛نمادها قابل ترجمه به زبان حقیقی نیستند؛ امّا می‌توانند راهی برای مکاشفه و مواجهه‌ با خداوند باشند.

پل تیلیش، تنها گزاره‌ «خدا خود وجود است» را غیرسمبلیک می‌داند. عده‌ای از فیلسوفان تحلیل زبانی، بحث از اثبات یا ابطال تجربی مدعیان دینی را بی‌فایده دانسته و تحلیل کارکردی را در عرصه‌ زبان دین پیشه‌ خود ساختند. ویتگنشتاین متأخّر (۱۹۵۱ـ۱۸۸۹.م) در این راستا تلاش فراوان نمود تا کارکردهای زبان دینی را شبیه کارکرد گزاره‌های اخلاقی معرفی کرد. ویتگنشتاین در فلسفه دوم خود «نظریه تصویری معنا» را رها کرده و به جای آن نظریه «بازی‌های زبانی» را مطرح کرد. زبان در فلسفه آغازینش، معنادار، توصیفی و واقع‌گراست و در فلسفه دومش، زبان همانند بازی، دارای تنوعات و گونه‌های متفاوتی است‌که هیچ ماهیت واحد مشترکی را در بین تام آنها به عنوان ما به الاشتراک نمی‌توان معرفی کرد.

مطابق دیدگاه دوم ویتگنشتاین اولا: زبان دارای کارکردها و نقش‌های متفاوتی است که هیچ نقطه مشترک ثابتی در بین آنها نمی‌توان یافت؛ ثانیا، در خارج «نحوه‌های معیشتی» متفاوتی وجود دارد که مقتضی و مستلزم پیدایش زبان‌های متفاوتی هستند که این زبان‌ها، بازی‌های زبانی متفاوتی را به وجود می‌آورند. ثالثا، برای فهم هر زبانی، باید چگونگی معیشت یا دنیای متناسب با آن را شناخت. یا به عبارت دقیق‌تر در آن دنیا وارد شد. رابعا، مدعیات یک زبان را نمی‌توان با معیارهای حاکم بر زبان دیگر سنجید؛ به عبارت دیگر، هر یک از این زبان‌های علم، فلسفه، هنر و دین، بازی زبانی مستقل و متمایزی بوده که به هیچ وجه نمی‌توان آن را با معیارهای حاکم بر بازی زبانی دیگر مورد سنجش و ارزیابی قرار داد.

منبع: مهر

انتهای پیام/

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *