
یادداشتی از آیت الله رشاد؛
«طبقهبندی علوم» از مباحث اساسی فلسفه عام و مشترک علوم است
به گزارش جبهه روشنفکری انقلاب اسلامی به نقل از مهر، متن پیش رو یادداشت آیت الله علی اکبر رشاد، رئیس پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی و رئیس شورای حوزه های علمیه استان تهران با موضوع «منطق طبقهبندی علوم» است که در ادامه از نظر می گذرد؛
از دید مؤلف مقاله، «طبقهبندی علم» از فروع مبحث «هویتشناسی» علم و مبتنی بر مسئلهی «ملاک وحدت و تمایز علوم» است.
از نظر وی میتوان با دو رویکرد، به مسئلهی «طبقهبندی علوم» نگریست: ۱. پسینی، ۲. پیشینی. طبق تعریف ایشان طبقهبندی علوم، با رویکرد پسینی عبارت است از: «ترسیم جغرافیای میراث معرفتی بشر» و با رویکرد پیشینی، عبارت است از: «مهندسی مطلوب معرفت». مؤلف در متن مقاله، پس از ارائهی تعاریف «علم دینی» و «علوم انسانی اسلامی»، همچنین اشاره به اهداف و فواید طبقهبندی علوم و ضروت آن، نگاهی گذرا به تاریخچهی طبقهبندی در دنیای غرب و نیز جهان اسلام فک است. در ادامه نیز با نقد اجمالی نظریههای مختلف درباب ملاک وحدت و تمایز علوم، و تبیین «نظریهی تناسُق» (سازواری چندوجهی مانعِهًْالخلوی مؤلفههای رکنی علم) منطق پیشنهادی خود برای تفکیک و طبقهبندی علوم را که مبتنی بر نظریهی مزبور است ارائه میکند. در انتها نیز سؤالات و اشکالات احتمالی وارد بر نظریه را مطرح کرده، پاسخ میگوید؛ وی الگوی پیشنهادی خود را طبقهبندی «هرم ـ شبکهسان» علوم مینامد.
یک) مبادی تصوریهی بحث
۱. تعریف طبقهبندی علوم: میتون با دو رویکرد، به مسئلهی «طبقهبندی علوم» نگریست:
الف) پسینی و ناظر بر طبقهبندی و دستهبندی دانشهای بشری، آنسان که هماکنون هستند.
ب) پیشینی و ناظر به مهندسی کلان معرفت، آنسان که باید و شاید باشند. تعریف ردهبندی علوم از منظر هرکدام از این دو نگاه، با دیگری متفاوت است.
طبقهبندی علوم، با رویکرد پسینی، به تعبیر ساده و کوتاه، عبارت است از: «بیان وحدت و تمایز دانشهای موجود با همدیگر»، و به تعبیر دیگر: نشاندادن وحدت علوم در ین کثرت، و کثرت علوم در عین وحدت، در وضع موجود»؛ و به بیان فنی و تفصیلیتر، طبقهبندی علوم، عبارت است از: «ترسیم جغرافیای میراث معرفتی بشر، و تعیین جایگاه هر گروهدانش در آن، و هریک از دانشها در میان هموندانش، براساس معیار یا معیارهای معیّن».
اما طبقهبندی علوم، با رویکرد پیشینی، به اجمال عبارت است از: «مهندسی مطلوب معرفت»، و به تفصیل (و مطابق با منطق پیشنهادی راقم)، عبارت است از: «صورتبندی هرم ـ شبکهسان، پویا و فرگشتیابندهی مجموعهی معارف، از رهگذر سنجش مؤلِّفههای رکنی تکوّنبخش دانشها با یکدیگ».
رویکرد اصلی ما در این مقال، پیشینی است؛ از اینرو عمدهی مباحث مقاله را با همین نگرش پی خواهیم گرفت.
با هریک از کلمات و فقرات تشکیلدهندهی تعریف تفصیلی، به جزء و جهتی از طرائف و ظرائف نهفته در الگوی پیشنهادی اشاره کردهایم؛ از جمله:
ـ با ترکیب «صورتبندی»، به: فعالانه (نه منفعلانه و بسنده به گزارش وضع موجود)بودن عمل طبقهبندی علوم و مهندسی معرفت، در رویکرد پیشینی؛
ـ با تعبیر «هرم ـ شبکهسان» به: نسبت عمودی معرفت و مجموعهی علوم و ترتب آنها بر همدیگر و نیز به مناسبات افقی و ترتیب عرضی آنها با یکدیگر در سامانهی پیشنهادی.
ـ با واژههای «پویا» و «فرگشتیابنده»، به: نقش الگو و رویکرد مورد نظر در پیشروندگی معرفت و فراشوندگی دانشها (الگوی پیشنهادی، تنها وصف وضع موجود نیست، که ارائهی وضع مطلوب نیز هست).
ـ با تعبیر «مجموعهی معارف»، به: گسترهی موضوع الگوی پیشنهادی، که همهی معرفت بشری است و بسی فراتر از علوم تجربی و بلکه مجموع دانشهای مدون کنونی است.
ـ با عبارت «از رهگذر سنجش مؤلِّفههای رکنی تکوّنبخش دانشها با یکدیگر»، به: نظریهی مبنای این الگو که نظریهی تناسق است، و شیوهی اجرایی آن.
با توجه به خصوصیات الگوی پیشنهادی، میتوان آن را الگوی طبقهبندی «هرم ـ شبکهسان» علوم نامید.
۲. تعریف علم دینی: علم دینی (براساس تلقی مختار) عبارت است از:
«معرفت دستگاهوار متشکل از قضایای انباشتهی سازوار معطوف به مطالعهی قلمرو معین، که مبتنی بر مبانی نظری دینی، و با کاربست منطق علمی همافزای پیوستهپویا (دیالکتیک ـ دینامیکال)، از منابع معتبر فراچنگ آمده باشد.»
«منطق همافزای پیوستهپویا» عنوا و تعبیری است از دستگاه روشگانیای که راقم سطور برای تولید معرفت دینی (ازجمله علم دینی) و تحلیل معرفتشناختی آن ارائه کرده است و تفصیل آن در قالب اثر مستقلی با نام منطق فهم دین منتشر گردیده. این روششناسی تولید علم مبتنی بر نظریهی ابتنا است.
علم دینی را میتوان با عبارت زیر نیز تعریف کرد:
«مرت دستگاهوار متشکل از قضایای معطوف به مطالعهی یک موضوع حقیقی یا اعتباری، که براساس مبادی معرفتی و منطق موجه دینی، از منابع معتبر، استنتاج یا استنباط شده باشند.»
۳. تعریف علوم انسانی اسلامی: علوم انسانی دینی عبارت است از:
«طیفی از معرفتهای دستگاهوار متشکل از قضایای “تبیینی ـ إخباری”، “تجویزی ـ إلزامی” و “تحسینی ـ ارزشیِ” معطوف به یکی از ساحتهای “مواجههی ارادی” جوانحی یا جوارحی انسان، که مبتنی بر مبانی اسلامی، مطابق معرفتشناسی واقعگرای دینی و با کاربست منط همافزایِ پیوستهپویا ((دیالکتیک ـ دینامیکال)، فراچنگ آمده باشد».
اشتمال علوم انسانی بر قضایای «تبیینی ـ إخباری» مستلزم جزئیت دانش انسانشناسی در آن است، چنانکه شمول قضایای تشکیلدهندهی علوم انسانی بر قضایای معطوف به «ساحات “مواجههی ارادی” جوانحی انسان» نیز علوم حاوی مباحث نظری و انتزاعی را وارد قلمرو علم انسانی میکند.
دو) جایگاه مبحث «طبقهبندی علوم»
مبحث «طبقهبندی علوم» از مباحث اساسی فلسفهی عم و شترک علوم بهشمار میرود؛ این بحث از فروع مبحث «هویتشناسی» علم و مبتنی بر مسئلهی «ملاک وحدت و تمایز علوم» قلمداد میشود. پذیرش عنوان «علوم انسانی» و تکوّن حوزهی معرفتی مستقلی با این عنوان، خود مولود پذیرش الگوی خاصی در طبقهبندی علوم است.
سه) اهداف و فواید طبقهبندی علوم
موارد زیر از اهم اهداف و آثار این فعالیت علمی در نگاه پسینی است:
۱. ایجاد خودآگاهی عصری نسبت به کمّ و کیف بخش اصلی میراث معنوی بشر یعنی علوم.
۲. دستیابی به سیر و مسیر معرفت بشری.
۳. تعیین جایگاه هر گروهدانش در جغرافیای معرفت و نز تشخیص نسبت و مناسبات هریک از علوم با دانشهای هموندش.
۴. پیشگیری از خلط دانشها و حوزههای معرفتی با یکدیگر.
۵. تسهیل تعلیم نسل نوخواسته، در هر عصری.
طبقهبندی علوم با رویکرد پیشینی که لاجرم از رویکرد انتقادی ـ اصلاحی و نوآورانه نیز برخوردار خواهد بود، سب ارتقای خودآگاهانگی أبنای روزگار نسبت به ذخایر معرفتی و نیز زمینهساز بسط و بازسازی دانشهای بومی میگردد.
چهار) ضرورت طقهبندی علوم
از آنچه در بیان اهداف و آثار گفته شد، بایستگی طبقهبندی علوم بهصورت عام نیز آشکار گشت. برای تبیین ضرورت ارائهی طبقهبندی اسلامی و بومی نیز به ذکر این نکته قناعت میکنیم که با توجه به تأثیر اجتنابناپذیر «هستیشناسی»، «معرفتشناسی» و «علمشناسی» فیلسوفان در نوع و نحوهی صورتبندی علوم، هر گفتمان و فیلسوفی الگوی مطلوب و مقبول خویش را در این مسئله ارائه خواهد کرد؛ ما مسلمانان نیز باید الگوی مبتنی بر مبانی و منطق علمی پذیرفتهی خویش را طراحی و ارائه کنیم؛ زیرا رویکرد «الحادی» و مادی به هستی، همچنین نگرش «شکّاکانه و «نسبیانگارانه» به معرفت، و نیز نگاه «اومانیستی» و «زیستشناختی» و فیزیکال به انسان، و نگاه «پوزیتیویستی» و تجربهبسند به علم، که همگی رویآوردهای شایع و مسلّط روزگار ما در عرصهی فلسفه، معرفتشناسی و علم هستند، مجالی برای درج علوم الهی و عقلی، در طبقهبندی علوم باقی نمیگذارد. اصولاً الگوهای طبقهبندی علوم، همواره (و اکنون بیش از پیش) بهجای آنکه پسینی باشند، پیشینیاند.
به تعبیر دیگر: همان دلایلی که تأسیس و توسعهی فلسفهی اسلامی و مستقل علم را ضروری میسازد، پرداختن به طبقهبندی اسلامی و بومی را بایسته میدارد.
علاوه بر آنچه گذشت، این نکته نیز درخور توجه است که در عصر ما توسعه و تطور دانشهای موجود و نیز تأسیس علوم جدید، شتاب صدچندان یافته است؛ این امر علاوه بر آنکه لامحاله موجب تغییر نظام و هندسهی طبقهبندی است، ارائهی نظامها و الگوهای روزآمد را بیش از پیش مبرم میدارد.
پنج) پیرنگ و پیشینهی طبقهبندی علوم در مغربزمین و جهان اسلام
طبقهبندی علوم از دغدغههای دیرین و دائمی فیلسوفان و فرزانگان بوده، بدیجهت شماری از علمای شرقی و غربی در این وادی، طبع و توان آزمودهاند.
در مغربزمین، ارسطو (۳۸۴ـ۳۲۲ق م.)، براساس «موضوع» و «متعلق» علوم، فرانسیس بیکن (۱۵۶۱ـ۱۶۲۶م) و ژان لرون دالامبر (۱۷۱۷ـ۱۷۸۳م)، هر دو براساس «قوای ذهنی» سهگانهی عامل در عرصهی علم (حافظه، مخیله و عاقله)، آگوست کنت (۱۷۹۸ـ۱۸۵۷م) به زعم خود با لحاظ فرایند تاریخی معرفت بشری و نیز نظام «کلیت متنازل و پیچیدگی متزاید» علمها، و هربرت اسپنسر (۱۸۲۰ـ۱۹۳م) به لحاظ انتزاعی یا عینیبودن علمها، به ردهبندی علوم و معارف بشری دست زدهاند.
در جهان اسلام نیز تحقیق و تألیف در زمینهی ردهبندی معارف از سدهی دوم هجری با نگارش رسالهی الحدود جابربن حیان (احتمالاً ۱۰۲ـ۱۶۰ق) آغاز شد، و با تلاش علمای اعصار مختلف، تداوم و بلکه تکامل یافت. گزارش مختصری راجع به تاریخچه و پیشینهی مسئلهی طبقهبندی علوم در جهان اسلام را درذیل میآوریم. از آنجا که این فقره چندان مدخلیتی در بحث ما (که ارائهی منطق پیشنهادی است) ندارد در اغلب موارد به گزارش دیگران اعتماد کرده، این بخش را تبیین میکنیم. شخصیتهای نامبردار این عرصه عبارتند از:
۱. ابویوسف یعقب بن اسحاق کندی (۱۸۳ـ۲۵۹ق) در رسالهًْ فی کمیهًْ کتب ارسطو، آثـار ارسطو را بـه چـهار دسته تقسیم کرده است: ۱. منطقیات که خود هشت قسم است، از قبیل: مقولات،…، برهان و… . ۲. طبیعیات از قبیل سماع طبیعی، (سمع الکیان)، السماء و… ۳. آنچه که از طبیعت بینیاز اسـت هـرچند با جسم نوعی ارتباط دارد، از قبیل نفس، نبات و… ۴. آنچه که از طبیعت بینیاز است و هیچ پیـوندی بـا آن نـدرد که ک قسم بیش نیست و آن مابعدالطبیعه است. پس از اینها نیز کتابهای اخلاق قرار دارد. به نظر وی اینهمه بـاید بـعد از ریـاضیات خوانده شوند و ریاضیات چهار قسم است: علم عدد، هندسه، تنجیم که همان «هیئت» است و تألیف که همان «موسیقی» است. البته کار کندی بیش از آنکه طبقهبندی علوم بهشمار آید، باید دستهبندی آثار قلمداد گردد؛ اما تقریباً همین تقسیم مقبول طبع علمای مسلمان واقع شده است و رفتهرفته آن را توسعه داده و منظم و منسجمتر ساختهاند.
۲. ابوجعفر محمد بن موسی خوارزمی (قبل از ۱۸۵ـ پس از ۲۳۳ق) در مفاتیحالعلوم. مبنای او با مبنای پیشینیان تفاوت فاحش دارد. خوارزمی تقسیم را بر مأخذ پیدایش و رشـد علوم نهاده و تقسیم معارف را با توجه به میراث معرفتی اقـوام و نـژادها صوربندی کرده است. قراردادن «علوم شیعت» در مقابل «علوم غیرعرب» بدینجهت است که علوم عرب از طریق شریعت اسلام که عربی است پدید آمده. وی فصول کتاب خویش را ذیل دو مقاله به این ترتیب سازمان داده است: مقالهی اول در عـلوم شریعت که در شش باب است: فقه، کلام، نحو، کتاب، شعر و عروض و اخبار. مقالهی دوم در علوم غیرعرب که در نُه باب است: فلسفه، منطق، طب، عدد، هندسه، نجوم، موسیقی، حیل و کیمیا.
۳. ابوزید احمد بن سهل بلخی (درگذشتهی ۳۲۲ق) در اقسامالعلوم، الگوی ردهبندی ارسطویی دانشها را از کِندی اخذ کرده و به قلم خویش آن را باز آراسته است.
۴. شعیا بن فریغون (شاگرد بلخی) کتابی به نام جوامعالعلوم تألیف کرده که در بسیاری از مطالب با مفاتیحالعلوم خوارزمی همسانی دارد. این کتاب احتمالاً در قرن چهارم تألیف شده است. مؤلف در این کتاب اصول بسیاری از مباحث صناعات و علوم مختلف را که دانستن آنها بر کاتبان دواوین لازم بوده مطرح کرده. او موضوعات را به ترتیب از کلی به جزئی و بهصورت درخت و شاخههای آن آورده است، شاید اصطلاح درختوارهی موضوعات که اکنون رایج است از این دست تجارب اخذ شده باشد.
۵. ابونصر محمد بن حمد فارابی (۲۶۰ـ۳۳۹ق)، در احصاءالعلم، (تحت تأثیر ارسطو) علوم را به نظری و عملی تقسیم کرده است. او علوم نظری را به سه قسم ریاضی، طـبیعی و الهـی، و علوم عملی را به دو قسم اخلاق و سیاست دستهبندی کـرده. مبنای کار فارابی برای طبقهبندی علوم ـ همانند ارسطو ـ متعلق عـلم، یـعنی «موجودات» است؛ به این صورت که آن دسته از علومی که از موجوداتی خارج از ارادهی انـسان بحث میکنند و غـایت آنها فـقط «شناخت» است علم نظری نامیده میشوند و آن دته از علومی کـه از آنـچه در اخـتیار انسان است، بحث میکنند و غایت آنها شناخت برای عمل است، علوم عملی هستند.
۶. ابوعلی حسین بن عبدالله بن حسن بن علی ابن سینا (۳۵۹ـ۴۱۶ق)، علاوه بر اینکه در آغاز الهیات شفا به مبحث تقسیم علوم پرداخته، در رسالهی مستقلی به نام اقسامالعلوم العقلیهًْ، به تقسیم حکمت پرداخته اسـت و آن را بـه نظری و علمی و هرکدام را بـه سـه قـسم و هر قسم را به اقسام اصلی و فرعی تقسیم کرده است. تقسیم ابن سینا گرچه شامل تمام علوم زمان او نمیشود، اما از آن جهت که مار عمل خویش را حـکمت قرار اده، منظم و منسجم است و مبنای کار کسانی است که پس از او به ایـن مهم پرداختهاند.
۷. ابوریحان محمد بن احمد بیرونی (۳۶۲ـ۴۴۰ق) در فی فهرست کتب الرازی کتابهای رازی را به این ترتیب تقسیم موضوعی کرده است: ۵۶ کتاب در طب، ۳۳ کتاب در طبیعیات، ۷ کتاب در منطق، ۱۰ کتاب در ریاضیات و نجوم، ۷ کتاب در تفسیر و تلخیص و اختصار کتب فلسفی یا طبی دیگران، ۱۷ کتاب در علوم فلسفی و تخمینی، ۶ کتاب در مافوقالطبیعه، ۱۴ کتاب در الهیات، ۲۲ کتاب در کیمیا، ۲ کتاب در کفریات، ۱۰ کتاب در فنون مختلف که جمعاً بالغ بر ۱۸ مجلد میشد.
۸. محمد بن یوسف ابوالحسن عامری، (متوفی ۳۸۱ق) مبنای تقسیم علوم را عقل و وحی قرار داده و علوم را به «ملی» (شرعی/ ملت بهمعنی شریعت) و «حکمی» تقسیم کرده است. علوم ملی را سه قسم دانسته است: ۱. حسی (که کار محدثین اسـت)، ۲. عقلی (که کـار متکلمین است)، ۳. مشترک (که کـار فقها است) و لغت را ابزار کار آنها خوانده. علوم حکمی را نیز سه قسم دانسته: ۱. حسی (که مورد تحقیق طبیعیون است)، ۲. عقلی (که کار الهیون است)، ۳. مشترک (که کار ریـاضیین است) و منطق را ابزار آنها دانسته است.
۹. ابالفرج محمد بن اسحاق بن ندیم (متوفی ۳۸۵ق) یز ازجمله کسانی است که با فهرستکردن کتابهای مختلف در علوم گوناگون و شمارش شاخههای علوم روزگار خود در اثر ارزشـمند الفـهرست، بهصورت غیرمستقیم به طبقهبندی علوم پرداخته است.
۱۰. ابوسهل عیسی بن یحیای مسیحی گرگانی (متوفی۳۹۰ یا ۴۰۱ق) در رسالهی اصناف العلومالحکمیهًْ پس از تعریف اجمالی علم، بی آنکه نظم خاصی را رعایت کرده باشد، علوم را به علم کلی (علم الهی) و علم طبیعی تقسیم و اقسام هریک را ذکر نموده است. وی گرچه از علومی مثل هندسه، نجوم، موسیقی، طب، سیاست و… نم میبرد دربارهی آنها توضیح نیز میدهد با ایـنحال معتقد اسـت که این معارف جزئی در حقیقت علم نیستند، بلکه نفس را آماده دریافت علم کلی میکنند.
۱۱. پدیدآورندگان رسائل اِخوانالصّفا (قرن چهارم هجری قمری)، در اِخوان الصّفا و خُلّان الوَفاء ازجمله کسانی هستند که به تقسیم علوم همت گماشتهاند.آنان معتقدند علومی که بشر دریافت مـیکند سه نوع است: «ریاضی»، «شرعی وضعی» و «فلسفی حقیقی». علوم ریاضی که علوم آداب زندگی و مصالح دنیایی است به نُه قسم تقسیم شده و علم کتابت، لغت، شعر، سحر، حرف، صنایع، سِیَر و اخبار ازجمله اقسام آ بشمارند (باد توجه داشت اصـطلاح ریـاضی در این طبقهبندی غیر از اصطلاح منظور در علوم «ریاضی» است). علوم شرعی وضعی که برای طلب آخرت و طب نفوس وضع شدهاند و شش قسم هستند از قبیل علم تأویل و تنزیل و… علوم فلسفی که چهار قسم هستند، عـبارتند از: ریـاضیات، منطقیات، طبیعیات و الهیات.
۱۲. ابن حزم اندلسی(۳۸۴ـ۴۵۶ق) در رسالهی مراتبالعلوم ابتدا علوم را به دو دسته تقسیم کرده: علومی که خاص یک ملتاند و عبارتند از علم شریعت، علم اخبار و علم لغت؛ علومی که مشترک میان ملل مختلفتد و عبارتاند از: نجوم، عدد، طب و فلسفه. وی پس از ذکر اقسام هریک از علوم مزبور، آنها را برای امر معاد و آخرت مفید دانسته و علومی را که برای اصلاح دنیا سودمند است، از قبیل تجارت و کشاورزی دانسته است. مبنای تقسیم وی از جهتی بر کارکرد و فایدهی علم، یعنی سودمندی برای دنیا یا آخرت، و از جهت دیگر بر منبع شناخت (شرع یا عقل) استوار است.
۱۳. ابوالحسن علی بن محمد غزوانی لَوکری (قرن چهارم هجری) شاعر کُردزبان، فصل اول کتاب بیانالحق بضمانالصدق را که در آن به آثار فلسفی ابن سینا و فارابی پرداخته، به ماهیت علم و تقسیم آن اختصاص داده است. از نظر او علوم در تقسیم اولیه بر دو نوع هستند: علوم حکمی و علوم یرحکمی؛ علوم حکمی متساویالنسب در تمام اجزای زمان و دارای دو گونه تقسیماند: فروع و اصول. فروع از قبیل طب، نجوم، کشاورزی و… . اصول نیز بر دو قسم است: قسمی که در آن از اموری که در عالم موجود از آن استفاده میشود و نهایت کوشش طالب آن این نیست که آنرا بیاموزد تا ابزاری برای دستیابی به علوم دیگر گردد، و قسم دیگر آنکه میکوشد تا آن را ابزاری برای طلب علم به امور موجود در جهان قرار دهد و عادت بر این جاری شده است که این علم منطق نامیده شود.
۱۴. محمد غزالی (۴۵۰ـ۵۰۵ق) در کتاب احیاء علومالدین، علوم را به شرعی و غیرشعی، و غیرشرعی را به محمود و مذموم و مباح، تقسیم کـرده اسـت. او در تقسیم دیگری علوم را به واجب عـینی و واجـب کفایی طبقهبندی نموده است.
۱۵. ابوعبدالله فخرالدین محمد بن عمر بن حسین بن حسن تَیْمیِّ بَکْریِّ طبرستانی رازی (۵۴۴ـ۶۰۶ق)، فخر رازی رسالهای را در احصاء علوم روزگار حویش تالیف داشته به نام الستّینی. او این رساله را در سال ۵۷۴ق به نام ابوالمظفر تکش از خـوارزمشاهیان در ۶۰ باب تألیف کرده است و در آن از ۶۰ علم سخن گفته است. البته وی در این رساله مبنای خاصی را برای تقسیمبندی خود ذکر نکرده است.
۱۶. خواجه نصیرالدین ابوجعفر محمد طوسی(۵۹۷ـ۶۷۲ق) در دیباچهی کتاب اخلاق ناصری، و آنگاه در تکنگاشت کوتاهی به نام فصل فی بیان أقسام الحکمهًْ علی سبیلالایجاز، که همهجا از آن به اقسامالحکمهًْ یاد میکنند، به ردهبندی علوم پرداخته است.
۱۷. ناصرالدین بیضاوی (درگذشته بین سالهای ۶۸۲ تا ۶۹۲ق) پس از خواجه نصیر، با کوشایی و نوآوری در این راه گام برداشته و رسالهی موضوعاتالعلوم و تعاریفها را نگاشته است.
۱۸. قطبالدین شیرازی (۶۳۴ـ۷۱) در کتاب درّهًْالتاج لغرهًْ الدیبج، یکبار علوم را براساس اینکه خاص یک امت است (غیرحکمی) یا نیست (حکمی) تقسیم نموده اسـت. علوم غـیرحکمی را براساس اینکه بر مقتضای نظر شـارع بـاشد یـا نـباشد، بـه دیـنی و غیردینی، و علوم حکمی را به همان روش ابن سینا تقسیم کرده است.
۱۹. شمسالدین محمد بن محمود آملی (از علمای قرن هشتم هجری قمری)، در کتاب نفایسالفنون فی عرایسالعیون از طرح طبقهبندی جامعالعلوم فخرالدین رازی پیروی کرده است. البته آملی بـهجـای شـصت رشته از علوم، حدود صد رشتهی علمی را مورد بررسی قرارداده است و آنها را صریحاً به دو گروه مشخص: «عوم اواخر» (یعنی علوم اسلامی) و «علوم اوائل» (یعنی عـلوم فلسفی) تقسیم کـرده است. آملی به رویّهی اکثریت پیشینیان، کتاب خویش را با علوم اسلامی آغاز و با علوم فـلسفی خـاتمه داده اسـت. ترتیب قسمت اول نفائسالفنون با ترتیب جامعالعلوم رازی متفاوت است؛ زیرا آملی کتاب خود را با زبانشناسی و ادبـیات آغاز کرده، ولی رازی نخست به ذکر علوم مذهبی، بهویژه علم کلام پرداخته است. در قـسمت دوم که مربوط به علوم فلسفی است نیز تفاوتهایی میان طرح آملی و رازی بهچشم میخورد.
۲۰. شمسالدی شهرزوری (وفات بعد از ۶۸۰) رسالهی تقاسیمالعلو را که رسالهی نـخست از رسائل الشجرهًْ الالهیهًْ است، در سه فـصل تدوین کرده است؛ فصل اول در وصف حکمت و فـضیلت آن است. وی در این فصل با تمسک به آیات و روایات و سخنان بزرگان از حکمای یونان و اشعار، به ذکر فضایل حکمت و غایت آن میپردازد. در فصل دوم یک دورهی مختصر از تاریخ حکمت و حکما را بیان میکند که درواقع تلخیصی است از «نزههًْالارواح» خود او. در فـصل سوم به تقسیمات علوم و کیفیت انشعاب آنها میپردازد. گرچه روش او در تقسیم علوم همان روش ابن سینا است، اما این رساله با اضافاتی از قبیل تقسیم علوم به آلی و غیرآلی از یک کار تقلیی و تکرای متمایز شده است.
۲۱. ابوزید عبدالرحمن بن محمد بن خلدون حَضرَمی (۷۳۲ـ۸۰۸ق) در مقدمهی العبر، طبقهبندی اجـمالی جالبی را در مـورد عـلوم ارائه کرده به این صورت که علوم و فنون اسلامی به چه تـرتیب در چند قرن گذشته مورد تحصیل و مطالعه قرار میگرفته است. اصول طبقهبندی ابن خلدون در مدارس دورهی او و پس از آن مورد قبول بوده؛ اگرچه همهی موضوعها و رشتههایی کـه در ایـن طـبقهبندی آمده، در آن مدارس تدریس نمیشده است. در واقع طبقهبندی علوم ابن خلدون را برخی از دانشمندان، تقسیمبندی نـهایی عـلوم در اسلام دنستهاند. طرحی که در طبقهبندی علوم در مقدمهی ابن خلدون میتوان بهخوبی مشاهده کرد، عبارت است از: علوم اسلامی، تاریخ و جغرافیا، علوم فلسفی عملی، علوم مـذهبی، علوم فـلسفی نظری، علوم ادبی و زبانشناسی.
۲۲. ابوالخیر عصامالدین احمدبن مصطفی بن خلیل طاشْ کُبْریزاده (۹۰۱ـ۹۶۸ق) از دانشمندان بزرگ اسلامی است که در بسیاری از علوم صاحبنظر بـوده. کتاب وی مـفتاحالسعادهًْ و مصباحالسیادهًْ از کاملترین و جامعترین کتابها در طـبقهبندی و تـقسیم عـلوم است. او در این کتاب ۱۵۰رشته از علوم و فنون گـوناگون رایـج در جهان اسلام را شرح داده است. بعد از او، پسرش این کتاب را به ترکی ترجمه کرد و تعداد علوم مـندرج در آن را بـه پانصد رشتهی علمی افزایش داده و آن را مـوضوعاتالعـلوم نامید.
طاش کـبریزاده در مـقدمهی کـتابش، طبقهبندی خویش را جامعترین و بهترین تقسیمبندی عـلوم در طـول تاریخ تمدن اسلامی معرفی کرده است. وی در این طبقهبندی کلیهی علوم را به هفت بخش اصـلی تـقسیم کرده که هریک از این بخشها بـه فروعات دیگری تقسیم میشوند: بخش اول و دوم عـلوم مـربوط به خط و فرو آن، بخش سوم منطق و فروع آن، بخش چهارم علوم حکمی و عقلانی و فروع آن، بخش پنجم علوم حکمت عملی و فروع آن، بخش شـشم علوم شـرعی و فروع آن، بخش هفتم علوم باطن و فروع مـتعلق بـه آن.
۲۳. صدرالدین محمد بن ابراهیم قوام شیرازی (۹۷۹ـ۱۰۴۵ق)، در شرح هدایهًْ اثیریهًْ حکمت را به دو قسم عملی و نظری تقسیم نموده و معتقد است در حکمت نظری خودِ معرفت مقصود است و در حکمت عملی ادخال آن علم در وجود یا منع آن علم در وجود، مقصود است. از نظر او حکمت نظری اشرف است؛ زیرا در حکمت عملی، علم وسیله و عمل مقصود است. بهعلاوه در حکمت نظری قوهی نظری نفس استکمال مییابد و قوهی نظری جنبهی عالیهی نفس اس. حمت نظری بر سه قسم است: ۱. علم اعلی که مشتمل بر دو قسم است، یکی علم کلی مشتمل بر تقاسیم وجود که فلسفهی اولی نام دارد و مقدم بر سایر علوم است؛ دیگر علم الهی که فن مفارقات است و اثولوجیا بهمعنای معرفت ربوبیت نامیده میشود. ۲. حکمت وسطی که علم ریاضی و تعلیمی نامیده میشود و بر چهار قسم هیئت، هندسه، موسیقی و حساب منقسم است. ۳. علم طبیعی که متعلق به امور مادی است.
اما حکمت عملی عبارت است از نفس انسانیت از حیث اتصافش به اخلاق. ملکات اخلاقی بر سه قسم است، ولذا حکمت عملی نیز بر سه قسم و یا به تعبیر دیگر بر چهار قسم منقسم میشود، ا مختص به شخص واحد است (علم اخلاق)؛ یا مختص به اجتماع است به حسب منزل (حکمت منزلیه)؛ یا مختص به اجتماع است به حسب جامعه (حکمت مدینه) و خود بر دو قسم میباشد، یا متعلق به پادشاه است (علم سیاست) یا متعلق به نبوت و شریعت است (علم نوامیس).
مبانی و اصول منطق پیشنهادی
گفتیم: طبقهبندی علوم از فروع مبحث «هویتشناسی» علم و مبتنی بر مسئلهی «ملاک وحدت و تمایز علوم» است؛ از اینرو منطق پیشنهادی ما برای طبقهبندی دانشها مبتنی بر نظریهی تناسُق (سازواری چندوجهی مانعهًْاخوی مؤلفههای رکنی علم) است که نظریهی مورد نظر راقم برای تبیین معیار وحدت و تمایز علوم است.
اینک ضمن اشاره به عمدهی آرای مطرحشده دربارهی مناط وحدت و تمایز علم، نظریهی تناسق را به اجمال تبیین و سپس اصول منطق پیشنهادی را ارائه میکنیم.
الف) نظرات مختلف دربارهی ملاک وحدت و تمایز علم
در جهان اسلام، اصحاب علم اصول بیش از دیگر دانشوران، حتی اصحاب فلسفه به بح از مسئلهی «وحدت و تمایز علم» پرداختهاند. به همین جهت اس که آرای مختلفی در میان اصولیان ظهور کرده است. موارد زیر از جملهی آنهاست:
۱. وحدت و تمایز علم به موضوع آن است: این انگاره، قدیمیترین نظر در این مسئله و مورد قبول غالب اصولیون متقدم است. صاحب فصول (قدّه) ضمن نقد آنان از جهت تقیید موضوع علم به تحیّث، این نظر را پذیرفته است. محقق رشتی (قدّه) نیز ضمن ردّ این نقد صاحب فصول، اصل نظریه را تأیید کرده است.
۲. وحدت و تمایز علم به غایت آن است: محقق خراسانی (قدّه) این نظریه را طرح کده و در این نظر از استاد خود پیروی کرده ات.
۳. قول به تفصیل میان علوم حقیقی و علوم اعتباری: محقق عراقی (قدّه) (۱۴۲۲ق.) این دیدگاه را که «وحدت و تمایز علوم برهانی و حقیقی میتواند به موضوع و وحدت و تمایز علوم اعتباری به اغراض باشد» مطرح کرده. وی پس از اشاره به دو نظریهی ملاکانگاری موضوع و غایت، میگوید: «میتوان پذیرفت که علوم دو دستهاند: گروهی که تمایز آنها جز به اغراض نیست، همچون علوم ادبی و نقلی؛ گروه دوم علومی که تمایز آنها به موضوعات است، مانند اکثر علوم عقلی همچون فلسفه و ریاضیات…». علامه طباطبایی (قدّه) نیز ب این نظر تأکید ورزیده است. علامه جوادی آمل (حفه) نیز در رحیق متوم همین نظر را پذیرفته است. این بدان جهت است که اوّلاً: در علوم عقلی فرض موضوع وُحدانی ممکن است، اما فرض موضوع بسیط و منسجم در علوم اعتباری میسر نیست؛ ثانیاً: تکوّن علوم اعتباری تابع اعتبار و غرض معتبِرِ آن است، اما علوم حقیقی چنین نیستند.
۴. وحدت و تمایز علم به وجود «جهت جامع» بین مسائل آن است: این نظریه را سیدمحمد محقّق داماد (قدّه) (۱۳۲۵ـ۱۳۸۸ق) ارائه کرده است.
۵. وحدت و تمایز علم به سنخهی ذاتی مسائل آن است: این نظریه از آن امام خمینی (قدّه) (۱۴۱۸ق.) است.
۶. وحدت و تمایز علم، اعتباری است: این بدانجهت است که علمشدگی هر علمی تابع اعتبار و تصالح خبرگان و نخبگان آن فن است؛ پس تمایز میان و علم نیز اعتباری خواد بود؛ زیرا تمایز بین دو موجود اعتباری، لامحاله اعتباری است.
حقیقت این است که هرکدام از آرای فوق با اشکال یا اشکالات متعددی مواجه است که طرح آنها از حوصلهی این مقال فشرده بیرون است؛ از اینرو تنها به یکی از اشکالات مشترکی که بر همهی آنها وارد است، اشاره میکنیم و میگذریم، و آن ایکه: تمام ملاکهای مطرحشده، موارد نقض دارند، درنتیجه هیچیک از آنها نیتوانند بهعنوان معیاری مطلق برای تبیین وحدت و تمایز در تمام علوم پذیرفته شوند.
توضیح: بهرغم ایکه برخی از علوم مانند علوم اعتباری، فاقد موضوع به معنی «ما یبحث فیه عن أعراضه الذاتیّهًْ» (آنچه که در علم از اعراض ذاتی آن بحث میشود) هستند، اما علم قلمداد میشوند؛ کما اینکه برخی دیگر از علوم مانند علم اصول (لااقل براساس تعریف خود مرحوم آخوند خراسانیقدّه که صاحب نظریهی ملاکانگاری غایت علم در مسئلهی وحدت و تمایز است) دارای اغراض متعدد هستن، اما یک علم بهشمار میروند؛ چنانکه موضوع پارهای از علوم عقلی مانند فلسفه، عرفان نظری و کلام (دستکم بنا به برخی اقوال) مشترک است، اما علم واحد محسوب نمیشوند؛ همچنین سنخیت ذاتیای میان برخی مسائل با برخی دیگر از مسائل در بعضی از علو، مانند مسائل مباحث «الفاظ»، «مستقلات عقلیّه» و «اصول عملیّه»ی دانش اصول، وجود ندارد، اما همگان بر علمیّت این دستگاه معرفتی اذعان دارند و بالاخره اینکه: علمانگاری مجموعهی مسائل مطرح در دانشی همچون فلسفه هرگز در گرو تصالح و تفاهم جامعهی نخبگانی حکما و صرف اعتبار آنان نیست، والا جابهجایی و انتقال برخی از مسائل آن به مثلاً علوم ادبی و بالعکس مجاز میبود که چنین نیست.
با توجه به اشکالات وارد بر هر یک از نظریههای مربوط به مناط وحدت و تمایز علم، ما بایستگی «سازواری حداکثری مؤلفههای رکنی لم» را مطرح کرده و از ای دیدگاه به «نظریهی تناسق ارکان» تعبیر میکنیم.
ب) شرح نظریهی تناسق و کارکردهای آن در طبقهبندی علوم
نظریهی تناسق و کارکردهای آن دربارهی طبقهبندی علوم را میتوان در چهارچوب پنج اصل به شرح زیر تبیین کرد:
۱. فلسفهی مضاف به هر علمی، عهدهدار پاسخویی به پرسشهای مطرح در زمینهی مبادی هستیشناختی و معرفتشناختی، موضوع، مسائل، قلمرو، منابع معرفتی، منطق، غایت و کارکردها، هندسهی عرفتی، هندسهی صوری، محط تکون، و… آن دانش است. مجموعهی این عناصر بهصورت کلی هویتبخش علم قلمداد میشوند.
۲. عناصر هویتبخش علمها، از جهت مولّدبودن (که موجب تکوّن دانش میشوند) و مولّدنبودن، به دو گروه دستهبندی میشوند. از متغیرهایی همچون «مبادی»، «موضوع»، «مسائل»، «روش»، و«غایت» علم که تکن و تعین دانش و مسائل اساسی آن در گرو آنهاست، به «عناصر تکوّنبخش» یا «مؤلفهها» عبیر میکنیم؛ به متغیرهای غیرمولّد که هستی و هویت آنها نیز تحت تأثیر عناصر مولّد صورت میبندد، «عناصر تابع» یا «مختصهها»ی علم اطلاق میکنیم. مسائلی همچون «کرکردها»، «هندسهی معرفتی»، «قلمرو»، «هندسهی صوری»، محیط تکون، و… علم در زمرهی مختصههای دانشها هستند.
انواع مؤلفهها و مختصههای دانش را میتوان بهصورت زیر نمودار کرد:
۳. با توجه به اشکالات حلّی و نقضی واردشده بر نظریهای تکعاملانگار، هیچیک از آنها بهعنوان تبیینکنندهی مناط مطلق وحدت و تمایز در مهی علوم، قابل دفاع نیستند.
۴. میان مؤلفههای تکوّنبخش در هر علمی تناسب و ترابط وثیقی بررار است، آنسان که هرکدام از این عناصر (مبادی، موضوع، مسائل، منابع معرفتی، منطق، غایت) با نوع خاصی از دیگر عناصر، تلائم و سازگاری دارد؛ مثلاً «مبادی» هر علمی با توجه به سنخهی آن علم، با کاربست «منطق»ی فراخور، نوع خاصی از «مسائل» را تولید میکنند، و این مسائل نیز به حل نوع خاصی از مشکلات منتهی و تحقق «غایت» فراخوری را سبب میشوند، کما اینه هرگونه از مجموعهی مسائل از هر «منبع»ی قابل استنباط و استنتاج نیست، و حول محور هر «موضو»ی نمیتواند فراگرد آیند.
۵. تناسب و ترابط میان مؤلفهها، منشأ تعاملات سازنـدهای میان آها گشته و اقتضائات تعیینکنندهای را در «مقام ثبوت» و «مقام اثبات» دارد؛ از اینرو باید اقتضائات همهی مؤلفههای رکنی هر علمی، در تحلیل و تعلیل مباحث «پیراعلم»ی و «پیرامسئله»ای و نیز «مسائل» آن علم، ملاحظه و منظور گردد.
به تعبیر دیگر: برآیند خصلت تناسب و ترابط وثیق میان عناصر رکنی علوم، در ه افق، مجال بروز مییابد:
الف) «فراعناصری» (= معطوف به احکام کلی خود علم، با لحاظ هویت جمعی آن و بهعنوان معرفت دستگاهوار)؛ این جلوه در مباحث پیراعلمی آن دانش نقشآفرینی میند؛ مثلاً براساس آن میتوان مشخص کرد که آن دانش از جملهی علوم حقیقی است یا در زمرهی علوم اعتباری و یا در شمار علوم ترکیبی.
ب) «بیناعناصری» (معطوف به احکام خود عناصر علم)؛ این جلوه در مباحث پیراعناصری علم نقشآفرینی میکند؛ مثلاً به اقتضای برایند ترابط بین قلمروشناسی علم با دیگر عناصرش، جایگاه هریک از مباحث مبادیپژوهی، موضوعشناسی، مسائلپژوهی، غایتشناسی یک علم در قیاس با قلمروشناسی آن، مشخص میگردد (مبادیپژوهی، موضوعشناسی، سائلپژوهی و غایتشناسی مقدم بر قلمروشناسی است).
ج) «فرامسائلی» (معطوف به تعریف و تحلیل مسائل بخشهای علم)؛ این جلوه در مباحث پیرامسائلی علم نقشآفرینی میکند؛ مثلاً در تعیین روششناسی مسائل علم، از ترابط و تناسب غایتشناسی علم با منطق آن، کمک میگیریم (اگر غایت، اکتشاف امر واقعمند نفسالامری است، منحصراً از روش برهانی باید استفاده کرد، والا روشهای استظهاری ظنی نیز بسنده است).
۶. بهرغم تأثیر موازی همه یا اکثر مؤلفهها ر مباحث مطرحشده در بند فوق ، ممکن است یکی از عناصر (علی سبیل مانعهًْالخلوّ) از موقعیت گرانیگاهی برخوردار باشد؛ این نقش البته به حد تبدیلشدن به علت تامّه برای مسئله (آنچنانکه نظریههای رایج مدعی آنند) نمیرسد.
۷. اقتضائات ناشی از ترابط و تناسب مؤلفههای رکنی با یکدیگر، هم چندسویه و عرضی است، هم چندلایه و طولی، درنتیجه عوائد و فوائد تعاملات عناصر به دو صورت افقی و عمودی، آشکار میشود.
۸. تطور و تغییر فاحش در هرکدام از عناصر رکنی یک علم، میتواند در مقام ثبوت، موجب تطور و تغییر در حقیقت آن علم و در مقام اثبات، بب تطور و تحول در معرفت به آن علم و عناصر دیگرش گردد.
۹. نظریهی تناسق، جامعترین و واقعیترین سامانهی ملاکی را در مسئلهی وحدت و تمایز علوم بهدست میدهد. براساس این نظریه، هیچیک از ملاکهای مطرحشده در زمینهی مناط وحدت و تمایز بهتنهایی برای تبیین مسئله کافی نیست، بلکه ملاک متقن، جامع و مانع برای این مسئله، تناسق و سازگاری چندسویهی مؤلفههای رکنی یک علم، مناط وحدت و انسجام درونی دانش و ناسازگاری و عدم انسجام آنها تعیینکنندهی مرزهای تمایز بین دانشها با یکدیگ است.
۱۰. براساس مفاد بند بالا، با توجه به نوع و نحوهی عناصر رکنی انواع علوم موجود و نسبت آنها با همدیگر، (در رویکرد پینی) میتوان آنها را در یک سامانهی «هرم ـ شبکهسان» (عمودی ـ افقی) ساماندهی نمود و بدینسان «طبقهبندی عمودی» و «دستهبندی افقی» این دانشها را بهدست آورد. با نگاه پیشینی و منطقی نیز میتوان سامانهای را با لحاظ وضع مطلوب پیشنهاد کرد.
۱۱. عناصر غیررکنی (مختصهها) میتواند در سامانهی «هرم ـ شبکهسان» طبقهبندی و دستهبندی علوم، بهمثابه ملاکهای ثانوی، بهعنوان مرجحات پس از مؤلفههای رکنی که ملاکهای اولیاند، در حل تزاحم رتبه و رابطهی بین برخی از علوم مساوی (از نظ ملاکهای اصلی) با برخی دیگر، مورد ملاحظه و مداخله قرار گیرند.
۱۲. هر گروه از علوم، براساس میزان اشتراکشان با دیگر علوم در مؤلفههای رکنی تکونبخش خود، و احیاناً گرانیگاهانگاری یکی از مؤلفههای خمسه، و نیز مقدار افتراقشان با گروه دیگر، دستهای خاص را تشکیل میدهند. هر دسته از علوم هموند از اشتراکات افزونتر و افتراقات کمتری برخوردارند. گروهْدانشها نیز مجموعهی علوم را تشکیل میدهند. به ر اندازه که به سمت دامنهی «طیف ـ منشورواره»ی مجموعهی علوم پیش میرویم، از میزان اشتراکات کاسته و بر مقدار افتراقات فزوده میشود.
۱۳. هرچند سامانهی ساختار کلان دانشها براساس «مشترکات»، نظیر اجناس و «مختصات»، نظیر «فصول» صورت میبندد و همهی علوم در جنس عالی که «معرفت دستگاهوار»بودن است، اشتراک دارند، اما میتوان به لحاظ معرفتی یا احیاناً براساس دواعی و اغراض مختلف، گرانیگاه تصنیف دستهای از علوم را تغییر داد و بهنحو علیالبدل، عناصر مختلفی را حسب مورد، گرانیگاه انگاشت، و بدینصورت، دستهبندیهای گوناگونی را از علوم و شاخههای فرعی آنها به دست آورد. از اینرو طبقهبندی علوم در سطوح نازلهی گروهدانشها (شاخهها فرعی)، میتواند نسبی و متنوع باشد
۱۴. با توجه به برآمد چندوجهی منطق پیشنهادی و به تبع نظریهی مبنای آن، که نظریهای چندوجهی است، میتوان آن را «الگوی چندوجهی طبقهبندی و دستهبندی معارف» نامید.
ج) اشاره به اشکالات محتملالورود بر نظریهی تناسق و پاسخهای اجمالی آنها
برخی اشکالات بر نظریهی تناسق، از ناحیهی بعضی از فضلا واد شده یا میتواند راجع به آن مطرح شود؛ در اینجا به پاسخ اجمالی اشکالات محتملالورود میپردازیم:
• ترابط میان متغیرهای رکنی از چه سنخ ترابطی است؟ آیا این عناصر با یکدیگر تلازم منطقی دارند؟ مثلاً یکی ذات و علت است و باقی عرض و معلول هستند، و یا همگی معلول علت واحدهاند؟ اگر چنین باشد، این نظریه تنها مناسب تبیین روابط عناصر رکنی علوم حقیقیه است؛ زیرا چنین رابطهای در علوم اعتباریه متصور نیست.
پاسخ: به حکم همین تناسب و ترابط، سنخ ترابط میان متغیرهای هر علم با هم و این عناصر با خود علم، به فراخور همان علم است، لهذا ترابط و نیز تأثیر و تأثر متغیرهای علوم حقیقی از سنخ حقیقی است و علوم اعتباری از سنخ اعتباری.
• از آنجا که وزن تأثیر همهی عناصر رکنی بر علمها یکسان نیست و لااقل تأثیر این متغیرها در همهی علوم ـ هرچند از یک نوع مانند علوم حقیقی ـ یکنواخت نیست و نیز با توجه به تعدد عناصر و همچنین تطورات احتمالی که میتواند ثبوتاً در آنها روی دهد، یا تفاوتهایی در مقام اثبات و معرفت پدید آید، آیا قول به تأثیر و تأثر تعیینکنندهی عناصر، منتهی به نسبیت در عناصر و خود علم نمیگردد؟
پاسخ: اولاً هر نسبیتی ـ بهویژه آنگاه که حقیقی و اجتنابناپذیر باشد ـ مطرود نیست؛ مثلاً اینکه سطوح فهم مؤمنان حتی عالمان دینی از دین، ناگزیر یکسان نیست، چه پیامد منفیای میتواند داشته باشد! و گیرم که تبعات منفیای نیز داشته باشد، چه میتوان یا میباید کرد؟ مثلاً اگر در مانحن فیه، میان عناصر رکنی با هم و میان آنها با دانش، در نفسالامر تناسب و تعاملی برقرار باشد، با عدم اذعان بدان، منتفی نخواهد شد و تبعات آن زدوده نخواهد شد.
• بالاخره برای هر علمی، محور ثابتی لازم است، والا فاقد ملاک ودت خواهد بود، عدم وحدت نیز مساوق با عدم وجود است، پس در صورت فقدان محور، دانش صورت نخواهد بست.
پاسخ: قول به مناط یکسان و یگانه و بدلناپذیر در ملاک مسئلهی علم، فاقد توجیه علمی و دلیل درخوری است؛ در این مسئله، نظری جز معیارمندی مانعهًْالخلوی رهگشا نیست؛ نظریهی تناسق مستلزم نفی فرد رئیسی در میان عناصر ـ هرچند حسبالموردی ـ نیست. وانگهی اگر هویت علم را «کلی متشکل از عناصر رکنی» بیانگاریم، همان انسجام مجموعهی عناصر، مناط وحدت علم قلمداد خواهد شد و نیازی به مناط واحد بدلناپذیر نیست.
• با توجه به اینکه برخی عناصر رکنی با برخی دیگر از سنخ واحد نیستند، بلکه با هم متعارضاند و لااقل ضدین هستند، آیا میتواند با هم تعامل مولد و برایند مشترکی داشته باشند؟
پاسخ: حالِ اجزاء العلهًْ الواحدهًْ که با هم علت واحدی را شکل میدهند و معلول واحد حقیقیای را پدید میآورند همینگونه است، اگر اشکال وارد باشد مشترکالورود خواهد بود.
• اگر متغیرهای رکنی علم متوقف بر همدیگر انگاشته شوند و این فرایند سامانهای همهگیر بوده، حلقهی بسهای را تشکیل دهد، و یز تکون و تعین علم در گرو عناصر باشد و عناصر یک علم نیز متغیر و تابعی از علم قلمداد شوند، مستلزم وقف شئ علی نفسه و دور خواهد بود.
پاسخ: تعامل میان عناصر با هم و نیز آنها با علم، متناوباً و در فرایند حرکت از اجمال به تفصیل و بالعکس [شبیه به دور هرمنوتیکی] صورت میبندد، لهذا دور اتفاق نخواهد افتاد.
• اگر تعین و تعیین در دو افق ثبوت و اثبات، مترتب بر متغیرهای رکنی باشد، آیا مقام ثبوت که مقام واقع و تکوین است، تابع اعتبار ما نخواهد شد؟
پاسخ: تعین در مقام ثبوت تابع احکام و اوصاف ثابت و نفسالامری متغیرهاست، نه تابع مقام اثبات و معرفت ما، و تعیین در افق اثبات نیز تابع نگاه و معرفت؛ پس تغییر و تطور در هر مقامی تابع متغیرها یا احوال متغیرها، فراخور و درخور همان افق و عالم است.
• متغیرهایی چون عنصر غایت، عنصری بیرونی هستند، متغیر بیرونی را چگونه میتوان عنصر رکنی تکونبخش و هویتساز دانش انگاشت؟
پاسخ: مگر علل درونی معالیل هستند؟ مثلاً علت غایی، بهرغم آنکه بیرونی و وجوداً متأخر است، در پدیدآیی هستومندان سهمگذار است؟ ولهذا اگر این نِقاش موجه باشد، مشترکالورود خواهد بود.
برایند منطق پیشنهادی ما برای طبقهبندی علوم، در زمینهی ساختاربندی علوم انسانی مطلوب ـ و نه محقَّق ـ است؛ زیرا برخی از الگوهای برآمده از این منطق با علوم انسانی محقق سازگاری ندارد. بلکه فقط با فرض تأسیس و تدوین علوم انسانی جدید، قابل طرحاند؛ مثلاً الگوی مبتنی بر گونهشناسی قضایا و سهگانهانگاری مسائل علوم انسانی، تنها با مقام تأسیس علوم انسانی مطلوب، میتواند کاربرد داشته باشد.
نتیجهگیری
اشاره شد که: طبقهبندی علوم از دغدغههای دیرین و دائم فیلسوفان و فرزانگان بوده، بدینجهت شماری از علمای شرقی و غربی در این وادی، طبع و توان آزمودهاند.
این نکته نیز درخور توجه است که در عصر ما توسعه و تطور دانشهای موجود و نیز تأسیس علوم جدید، شتاب صدچندان یافته است؛ این امر علاوه بر آنکه لامحاله موجب تغییر نظام و هندسهی طبقهبندی است، ارائهی نظامها و الگوهای روزآمد را بیش از پیش مبرم میدارد.
همچنین توضیح دایم که مسئهی «طبقهبندی علوم» از مباحث اساسی فلسفهی عام و مشترک علوم بهشمار میرود؛ این بحث از فروع مبحث «هویتشناسی» علم و مبتنی بر مسئلهی «ملاک وحدت و تمایز علوم» قلمداد میشود. پذیرش عنوان «علوم انسانی» و تکوّن حوزهی معرفتی مستقلی با این عنوان نیز مولود پذیرش الگوی خاصی در طبقهبندی علوم است؛ اما با توجه به اشکالاتی که بر نظریههای مربوط به مناط وحدت و تمایز علم وارد شده است، ما بایستگی «سازواری حداکثری مؤلفههای رکنی علم» را مطرح و از آن به «نظریهی تناسق ارکان» تعبیر کردیم. در پایان نیز به اشکالات محتملالورود بر نظریهی تناسق اشاره و پاسخهای اجمالی به آنها داده شد.
به نظر ما این نظریه میتواند مبنای الگوی جدید و جامعی برای طبقهبندی عمودی و دستهبندی افقی قلمداد گشته، سامانهی مناسبی را برای ردهبندی معارف پدید آورد که از آن به «الگوی طبقهبندی هرم ـ شبکهسان تعبیر کردیم.
انتهای پیام/