پيام آيت الله جوادی آملی به دومين همايش قرآن و معرفت‌شناسی؛

آنچه سازنده انسانیت است؛ علم است نه وجود ذهنی

به گزارش جبهه روشنفکری انقلاب اسلامی به نقل از پایگاه اطلاع رسانی اسراء، آیت الله جوادی آملی در پیام خود به همایش قرآن و معرفت‌شناسی با تبیین معنی حقیقی علم، اظهار داشت: قرآن کریم روی علم تکیه می کند نه روی وجود ذهنی، آن که نور است و سازنده انسانیّت انسان است، آن علم است، نه وجود ذهنی.

این مرجع تقلید در فراز دیگری گفت: انسان روحی دارد ملکوتی. آنچه که مربوط به گوهر هستی اوست، اصل معرفت است که خدا به او داد و فرمود من هیچ انسانی را «ناقص الخلقه» خلق نکردم: ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها﴾، آن‌گاه با «فاء» فصیحیه این إستوای خلقت و تسویه خلقت نفس را معنا کرد، فرمود: ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾، این الهام با حکمتین آمیخته است، اینکه فرمود، «فجور نفس و تقوای نفس» این مبتنی است بر اینکه خود نفس شناخته شود، آن با علم شهودی شناخته می شود، پس خدای سبحان نفس را به خود نفس شناساند.

متن کامل پیام آیت الله جوادی آملی به شرح زیر است:

أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ‏ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی‏ جَمِیعِ الْأَنْبِیَاءِ وَ الْمُرْسَلِین‏ وَ الْأَئِمَّهِ الْهُدَاهِ الْمَهْدِیِّین سِیَّمَا خَاتَمُ الْأَنْبِیَاءِ وَ خَاتَمُ الْأَوْصِیَاء عَلَیْهِما آلَافُ التَّحِیَّهِ وَ الثَّنَاء بِهِمْ نَتَوَلَّی‏ وَ مِنْ أَعْ نَتَبَرَّأ إِلَی اللَّه».

مقدم شما فرهیختگان و نخبگان معرفت‌شناسی را گرامی می داریم و از حضور همه بزرگوارانی که با ایراد مقال یا ارائه مقالت بر وزن علمی این کنگره افزوده‌اند، سپاسگزاریم و از برگزارکنندگان این نشست و این همایش و این کنگره، قدردانی می کنیم و از ذات أقدس الهی مسئلت می کنیم، سعی بلیغ همه شما را به أحسن وجه بپذیرد و توفیق ارائه خدمات برتر و بهتر علمی، به همه شما مرحمت کند!

مستحضر هستید که قرآن کریم روی علم و معرفت، خیلی عنایت دارد؛ آنچه که قرآن روی ن عنایت اد، مسئله علم است، نه وجود ذهنی، گرچه اصطلاح علم به وجود ذهنی به این صورت در قرآن کریم نیامده و در حکمت متعالیه مطرح است؛ اما اساس معرفت علم است، نه وجود ذهنی.

 وقتی خواستند علم را معنا کنند، گفتند: «العلم هو الصوره الحاصله من الشئ لدی العقل»، این معلوم است، این علم نیست. این معروف است، معرفت نیست. گاهی علم را به این صورت تعریف می کنند، معرفت را به این صورت تعریف می‌کنند؛ می گویند: «حصول صوره شئ فی العقل»، این وجود ذهنی است نه علم، وجود ذهنی یعنی وجود ذهنی، علم یعنی علم؛ بین وجود ذهنی و علم «بین الارض و السماء» ال است. آنچه که مورد بحث نشده و نمی شود و غافل مانده است، علم است و آنچه فراگیر است، وجود ذهنی است و قرآن کریم روی علم تکیه می کند نه روی وجود ذهنی. آن که نور است، سازنده انسانیّت انسان است، آن علم است، نه وجود ذهنی.

در حکمت متعالیه که در کنار مائده و مأدبه قرآن کریم نشسته‌اند، مرحوم صدر المتألهین تا حدودی موفق شد، بین وجود ذهنی و علم فرق بگذارد. هر چه به ذهن آمده، علم نیست. هر چه در درون انسان هست، علم نیست. بخشی از اینها معلوم است و نه علم، بخشی از اینها وجود ذهنی است نه علم. علم وجود خارجی است. وجود ذهنی وجود ذهنی است. هیچ عیهی! ارتباط عمیق علمی بین وجود ذهنی و علم نیست. آن در شعاع علم در صحنه ذهن موجود است؛ لذا می بینیم، ما سخن از علم می‌کنیم؛ ولی از وجود ذهنی یاد می کنیم و دلمان می خواهد وجود ذهنی ، عالمِ عادل بپروراند، این‌طور نیست. آن که «یَقْذِفُهُ اللَّهُ فِی قَلْبِ مَنْ یَشَاء»،[۱]‌ آن علم است نه وجود ذهنی، آن علم است نه صورت ذهنی، آن علم است نه حصول صورت.

 قرآن کریم علم را نور می داند و آن را به «علم الیقین» و «عین الیقین» و «حق الیقین» تقسیم می کند و «علم الیقین»، وقتی «عین الیقین» می رسد که وجود خارجی باشد نه وجود هن و «عین لیین، وقتی  به «حق الیقین» بار می یابد که وجود خارجی باشد نه وجود ذهنی. آنچه مغفول مانده است در مسئله معرفت‌شناسی، خود معرفت است که «العلم ما هو»؟ نه «المعلوم ما هو»! تا کسی بگوید: «صوره کل شئ عند العقل». نه وجود ذهنی، تا بگویند؛ «حصول صوره الشئ فی العقل».

مطلب دیگر آن است که انسان روحی دارد ملکوتی، این موجِد خارجی است، این نه زمان دارد، نه مکان، نه متزمّن است، نه متمکّن. این نه تهی و خالی خلق شد، نه عاریتی است. آنچه که مربوط به گوهر هستی اوست، اصل معرفت است که خدا به او داد، فرمود من هیچ انسانی را «ناقص الخلقه» خل نکردم: ﴿وَ َفْس وَ ما سَوَّاها﴾،[۲]‌ سوگند به روح آدمی و سوگند به خدایی که روح آدمی را «مستوی الخلقه» خلق کرد. آن‌گاه با «فاء» فصیحیه این إستوای خلقت و تسویه خلقت نفس را معنا کرد، فرمود: ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾،[۳]‌ این الهام با  حکمتین آمیخته است، اینکه فرمود، «فجور نفس و تقوای نفس» این مبتنی است بر اینکه خود نفس شناخته شود، آن با علم شهودی شناخته می‌شود، پس خدای سبحان نفس را به خود نفس شناساند. فجور او را و تقوای او را به او شناساند. با این فجور و تقواشناسی الهام‌بخش، فرمود می‌تواند رشد کند، تزکیه بشود و مانند آن.

آچه را که به عنوان حس و تجربه است، آن را در محدوده تجرید بها داده است، وگرنه تجربه بدوین تجرید، تفکر بنی‌اسرائیلی است که ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللَّهَ جَهْرَهً﴾،[۴]‌ ﴿أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَه﴾،[۵]‌ این دو آیه، در دو بخش قرآن کریم، تفکر منحط بنی‌اسرائیل را نشان می‌دهد که ما چیزی را می‌پذیریم که محسوس باشد، در حالی که تمام قوانین تجربی، تکیه‌گاه علمی آنها  به قاعده تجریدی است؛ یعنی ما هر چیزی را بخواهیم یقین پیدا کنیم و ضرورت او را بدانیم، این بدون برهان نمی‌شود و بازگشت آن به جمع بین تناقض است، چون جمع نقیضین محا است، ان شئ اگ هست، بدش محال است، وقتی نیست، بودش ضروری است.

 این بیان نورانی امام صادق(سَلامُ الله عَلَیْه) که مرحوم کلینی در همان جلد اول کافی آورد، استدلال به اصل تناقض است فرمود: «إِذْ لَمْ یَکُنْ بَیْنَ النَّفْیِ وَ الْإِثْبَاتِ مَنْزِلَه»،[۶]‌ مشابه این برهانی که در کافی کلینی است، نه به این صراحت، بلکه در آستانه این صراحت، مطلبی است که مرحوم ابن بابویه قمی در پایان کتاب قیّم توحید خود،[۷]‌  از وجود مبارک امام رضا(صَلَوَاتُ اللَّهِ وَ سَلامُهُ عَلَیْه‏) نقل کرده است که بین نفی و اثبات فاصله نیست؛ یعنی ار اراده أزلی شد، حادث ات. ادث نشد، أزلی است.

غرض آن است که قرآن کریم هم محسوسات را معرفی کرد، علم به محسوسات را وارسی کرد به عنوان تجربه، تا از این تجربه به تجرید بار یابیم، فرمود: ﴿إِلَی الْإِبِلِ کَیْفَ خُلِقَت﴾،[۸]‌﴿إِلَی السَّماءِ کَیْفَ رُفِعَت‏﴾،[۹]‌ ﴿إِلَی الْأَرْضِ کَیْفَ سُطِحَت﴾،[۱۰]‌ اینها یک مسایل تجربی است. این مسایل تجربی باید به بارگاه رفیع تجرید بیاید تا یقینی شود، اگر یقین شد، آن وقت  زمینه ایمان را به همراه دارد.

مسئله معرفت کاملاً از مسئله ایمان جاست؛ ما دو صدیق داریم: یک تدیق علمی اری، یک تدیق عم. قضیه را قضیه می‌گویند، برای اینکه بین محمول و موضوع داوری و قضا مستقر است. این کار عقل نظری است که مسئول اندیشه است و قرآن از او به عنوان علم یاد می‌کند، تفکّر یاد می‌کند و مانند آن که شما با این تفکّر به آن نتیجه خواهید رسید. عقل حکم می‌کند؛ یعنی می‌فهمد، این محمول با این موضوع رابطه دارد که ما از او به عنوان حکم یاد می‌کنیم، وگرنه حکومت و حاکمیت و امثال آن مطرح نیست، این به درک عقل برمی‌گردد که درک می‌کند این محمول برای این موضوع است. بعد از اینکه این را درک کرد، این علم پیدا شد، نوبت به عقل می‌رسد.

عق آن است که محصول کارگاه علم را، به بارگاه عمل برساند: «الْعَقْلُ مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَن»،[۱۱]‌ عقل محصول کارگاه علم را به جان خود گِره می‌زند، می‌شود ایمان. دو حکم است: یک حکم ثبوت محمول برای موضوع که قرآن از آن به عل یاد می‌کند، دوم  گِره زدنِ عصاره علم به جان است که از آن به ایمان یاد می‌کند و این را کار عقل می‌داند. عقل با اراده و عزم و نیّت و اخلاص هماهنگ است، علم با تصور و تصدیق و جزم هماهنگ است، جزم علمی بدون عزم عملی، از منظر قرآن کریم نافع نیست و عزم غیر عالمانه هم سودآور نیست.

یک بیان نوانی از مام صادق(سلامُ الله عََیْه) است که مرحوم کلینی آن را در همان جلد اول اصول کافی نقل کرد و آن این است که فرق جاهلیت و عقلانیّت در این است؛ در نظام جاهلی که قرآن خط بطلان روی آن کشید، تصدیق و تکذیب آن مردم به قبول و نکول نیاکانشان وابسته بود، چیزی را باور داشتند که نیاکانشان گفته باشند، می‌گفتند: ﴿إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلی‏ أُمَّه﴾،[۱۲]‌ چیزی را نفی می‌کردند که نیاکانشان نکول داشته باشند نه قبول، می‌گفتند: ﴿ما سَمِعْنا بِهذا فی‏ آبائِنَا الْأَوَّلین﴾،[۱۳]‌ وقتی قبول و نکول گذشتگان، سند علمی تصدیق و  تکذیب امتی باشد، ای نظام می‌شود نظام جهلی.

 بیان نوران امام ادق(ع) این است که قرن در بخش عفت‌شناسی دو مرز بسته است: مرز تصدیق و مرز تکذیب؛ هم ورود را ممنوع کرد، هم خروج را. فرمود بیگانه اگر بخواهد از مرز تصدیق بیاید، باید برهان دستش باشد، آشنا اگر بخاهد از مرز تکذیب خارج شود، باید برهان دستش داشته باشد. گذرنامه می‌خواهد، فرمود: «إِنَّ اللَّهَ(سبحانه و تعالی) حَصَّنَ[۱۴] أو خَصَّ أو حَضَّ[۱۵]»، به سه نسخه‌ای که مرحوم کلینی نقل کرده است، «خَص‏َّ عِبَادَهُ بِآیَتَیْنِ مِنْ کِتَابِهِ»؛[۱۶] فرمود ذات أقدس الهی، جامعه جاهلی را خط بطلان  کشید، جامعه عقلان را تأیس کرد، دو مر ورودی و خروجی برای تفکّر و جامعه عقلنی ذکر رد، بدون گذرنامه هم ورود را ممنع کرد، هم خروج را، هم تصدیق را ممنوع کرد، هم تکذیب را، هم نفی را ممنوع کرد، هم اثبات را. کسی بخواهد به چیزی رأی بدهد، نظر بدهد، باید گذرنامه داشته باشد که وارد شود، خواهد چیزی را نفی کند، خارج شود، باید گذرنامه داشته باشد، فرمود ذات أقدس الهی در دو آیه جامعه را بست، اگر بخواهند رأی مثبت بدهند، باید برهان داشته باشند، اگر بخواهند رأی منفی بدهند؛ تکذیب بکنند، باید برهان داشته باشند «خَص‏َّعِبَادَهُ بِآیَتَیْنِ مِنْ کِتَابِهِ»، یکی اینکه «أَنْ لَا یَقُلَ عَلَی اللَهِ إِلَّا الْحَق»،[۱۷] جز حق نگویند و یکی اینکه جز حق را پذیرند، به این دو آیه استدلال کرد، فرمود: ﴿لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ﴾،[۱۸] یکی هم بخواهد چیزی را نفی کند، تکذیب کند، خارج شود، فرمود: ﴿بَلْ کَذَّبُوا بِما لَمْ یُحیطُوا بِعِلْمِه﴾،[۱۹] شما که محقق نیستید، برهان ندارید،  چرا می‌گویید نه!؟ اگر خواستید بگویید نه، باید برهان قطعی داشته باشید، خواستید بگویید آری، باید برهان قطعی داشته باشید.

 این علم را از دو جا ثابت کرده است، فرمود یا از درون عم می‌جوشد، این برای انبیا و اولیا که مکتب نرفته مسئله آموز صد مدرّس‌اد»،[۲۰] ی از راه برهانی که از معلمان یاد گرتند تعبیر  قرآن کریم با یک تنزّل، به این صورت درمی‌آید که اگر مزرعه‌ای، بوستانی بخواهد سرسبز و خرّم باشد و ثمربخش باشد یا از درون خود آن مزرعه باید چشمه بجوشد یا ا بیرون استخری داشته باشد که از آن‌جا آب بیاید، قناتی باشد، چشمه‌ای باشد، از بیرون آب بگیرد: ﴿لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ﴾، که راه وحیانی و مانند آن است، ﴿أَوْ أَلْقَی السَّمْعَ وَ هُوَ شَهید﴾،[۲۱] که راه تعلیم و تربیت است و اگر کسی نه چشمه جوشان در درون او بود، نه گوش شنوا از رهبری رهران الهی، این می‌خشکد و در قیامت می‌گوید: ﴿لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نعْقِل‏﴾[۲۲] و این و راه «مانعه  اللو» است، جمع ر شاید. ممکن است متفکری هم از درون بجوشد، هم از استاد کمک بگیرد.

 در بخش‌هایی از قرآن کریم فرمود؛ انسان در زادروز خود هی علمی از علوم حصولی بیگانه و خارج را نمی‌دانست، در سوره «نحل» فرمود: ﴿وَ اللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً﴾، این نکره در سیاق نفی نشان می‌دهد، انسان در زادروز خود از بدیهی‌ترین بدیهیات که مثلاً آتش گرم است، باخبر نیست؛ اما ﴿جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَْصارَ َ الْأَفْئِدَه﴾،[۲۳] این  مجاری ادراکی است تا عالم شو.

در بخش‌هایی از قرآن کریم فرمود؛ ممکن است در پایان عمر و در زمان فرتوتی، برخی‌ها هم به جایی برسند که ﴿لِکَیْلا یَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَیْئا﴾،[۲۴] «من آنچه که خوانده‌ام همه از یاد من برفت»،[۲۵] ممکن است ـ خدای ناکرده ـ به آن صورت دربیاید.

 معرفت‌شناسی قرآن کریم از همین‌جا عبور می‌کند که ما یک علمی داریم صاحب‌خانه و علومی داریم مهمان. در حوزه و دانشگاه، علوم فراوانی را یاد می‌گیریم، طرزی مهمان‌ه را دعوت کنم که با علم صاحب‌خانه بسازد. لم که از حوزه می‌آید، باید با احب‌خانه ماهنگ باشد، علمی که از دانشگاه می‌آید، باید با صاحب‌خانه هماهنگ باشد، آن علم صاحب‌خانه﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ است، علمی که در حوزه و دانشگاه است، فقه است، اصول است، اقتصاد است، ادبیات است، فیزیک است، شیمی است، اینها مهمان نفْس‌ هستند، آن  «نفس ملهمه» که از فجور و تقوای الهی، معلم آن خداست، کمک گرفته، بهره‌مند است، صاحب‌خانه‌ هستند. تمام تلاش و کوشش را بکنیم به اینکه معرفت‌شناسی چیست؟ مشکل ما را حل نمی‌کند. بخشی از علم را به معرفت‌شناسی باید تحویل بدهیم، بخ دیگر این است که چه چیزی را بشناسیم؟ و چطور بشاسیم؟ که با صاحب‌خانه هماهنگ باشد، بعد هم بگوییم؛ «ای برار تو همان ادیشهای»؛ مادامی که حوزوی و دانشگاهی فکر می‌کنیم، بعد از این‌جا وقتی که سحرخیز شدیم، در کنار سجاده با خدا گفتگو کردیم، می‌گوییم؛ درست است که عمری را گذراندیم به اینک؛

ای برادر تو همان اندیشه‌ای ٭٭٭ ما بقی تو استخوان و ریشه‌ای[۲۶]

اما «گردن بزن اندیشه را، ما از کجا او از کجا»[۲۷]. این علم حصولی را آن‌جا باید قربانی کنیم، این بحث‌های معرفت‌شناسانه را باید آنا قربانی کیم، در برهه‌ای فخر ما این ب که بگویی؛ «ای برادر تو مان اندیشه‌ای ـ إِنشَاءَاللَّه ‏ـ به جایی م‌رسم که بگوییم؛ «گردن بزن اندیشه را ما از کجا او از کجا»، ما مادامی که در معرفت‌شناسی قوطه‌ور هستیم، یک؛ در معروف‌های حوزوی و دانشگاهی غرق هستیم، دو؛ به ما می‌گویند مشکلات نظری را با مصداق باید حل کرد نه با مفهوم، مفهومِ نظری با مفهوم بدیهی حل نمی‌شود،

آفت ادراک این قیل است و قال ٭٭٭ خون بخون شستن محال است و محال[۲۸]

مشکل نظری را باید با مصداق عینی حل کرد؛ یعنی علم شهودی و بعد «عین الیقینی» و بعد «حق الیقینی»، نه اینکه مفهوم نظری را با مفهوم بدیهی حل بکنیم که کار حوزه و دانشگاه است. «گردن بزن ندیشه را ما از کجا او از کجا». تا تفکرات حوزوی و دانشگاهی داریم، نابالغ هستیم؛

آفت ادراک این قیل است و قال ٭٭٭ خون بخون شستن محال است و محال

 مفهوم نظری را با مفهوم بدیهی حل کردن کار روزانه ماست، خون را با خون می‌شوییم؛ اما مفهوم نظری را با مصداق خارجی حل کردن، آن است که می‌گویند؛ «گردن بزن اندیشه را ما از کجا او از کجا». او عین خارج است، به ذهن نم‌آید، ما مادامی ه با وجود ذهنی مأنوس هستی، به او نمی‌رسم، چون وجود ذهنی، وجود ذهنی ست؛ ولی اگر با علم مأنوس شدیم که به عرضتان رسید، عل سمان است، وجود ذهنی زمین است.

مرحوم صدر المتألهین در درجه اول، مقداری از آن را حکیم سبزواری(رضوان الله علیه) در شرح منظومه گفت، در بقیه بحث‌ها، شما می‌بینید سخن در علم است؛ ولی معلوم را تعریف می‌کنند یا سخن در علم است، از وجود ذهنی سخن به میان می‌آورند، علم همچنان بِکر مانده است، دست نخورده مانده است؛ «نُورٌ یَقْذِفُهُ اللَّهُ فِی قَلْبِ مَنْ یَشَاء»، همچنان ناآشنا مانده است.

 امیدواریم توفیی عطا شود که همه ما عالِم شویم، از علم سخن بگوییم نه از معلوم، ز علم سخن بگوییم نه ز وجود ذهنی. آن که می‌گوید «از علم رهیدیم و به معلوم رسیدیم»؛[۲۹] یعنی  از وجود ذهنی رهیدیم و به معلوم عینی رسیدیم، اگر واقعاً انسان به علم برسد، از علم نمی‌رهد، خود علم نور است و نفْس با علم کامل می‌شود. به هر تقدیر «از علم رهیدیم و به معلوم رسیدیم».

من مجدداً مقدم همه شما اساتید، بزرگواران، نویسندگان، پژوهشگران، محققان معرفت‌شناسی قرآنی را گرامی می‌دارم و از ذات أقدس الهی مسئلت می‌کنم، به هم شما سعادت و سیادت دنیا و آرت قرار دهد که قآن‌پژوهان وبی باشید و قرآن در جان و جامعه ما، به بهترین وجه ظهور و حضر پیدا کند!

 از خدای سبحان مسئلت می‌کنیم نظام ما، رهبر ما، مراجع ما، دولت و ملت و مملکت ما را در سایه امام زمان، حفظ بفرماید!

روح مطهر امام راحل، شهدای انقلاب، آیت الله هاشمی رفسنجانی و همه بزرگوارانی که سهمی در انقلاب داشتند، مشمول عنایت ویژه ولی عصر باشند!

خطر سلفی و داعشی و تکفیری هم به استکبار و صیونیسم برگردد!

و این نظا الهی تا ظهور صاب اصلی‌ خود، از هر خطری، محفوظ بماند!

«غَفَرَ اللَّهُ لَنَا وَ لَکُمْ وَ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَهُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُه»


[۱]. مصباح الشریعه, ص۱۶.

[۲]. سوره شمس، آیه۷.

[۳]. سوره شمس، آیه۸.

[۴]. سوره بقره، آیه۵۵.

[۵]. سوره نساء، آیه۱۵۳.

[۶]. الکافی (ط ـ الإسلامیه)، ج‏۱، ص۸۴.

[۷]. توحید، ص۲۴۶؛ «إِذْ لَمْ یَکُنْ بَیْنَ الْإِثْبَاتِ وَ النَّفْیِ مَنْزِلَه».

[۸]. سوره غاشیه، آیه۱۷.

[۹]. سوره غاشیه، آیه۱۸.

[۱۰]. سوره غاشیه، آیه۲۰.

[۱۱]. الکافی (ط ـ الإسلامیه)، ج‏۱، ص۱۱.

[۱۲]. سوره زخرف، آیه۲۲ و۲۳.

[۱۳]. سوره مومنون، آیه۲۴؛ سوره قصص، آیه۳۶.

[۱۴]. بحار الأنوار(ط ـ بیروت)، ج۲، ص۱۸۶.

[۱۵]. صافی در شرح کافی(مولی خلیل قزوینی)، ج۱، ص۳۴۰.

[۱۶]. الکافی(ط ـ الإسلامیه)، ج۱، ص۴۳.

[۱۷]. ماق آل أبی طالب علیهم السلام (لابن شهرشوب)، ج‏۳، ص۰۷.

[۱۸]. سوره اسرا، آیه۳۶.

[۱۹]. سوره یونس، آیه۳۹.

[۲۰]. غزلیات حافظ، غزل شماره۱۶۷؛ «نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت ٭٭٭ به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد».

[۲۱]. سوره ق، آیه۳۷.

[۲۲]. سوره ملک، آیه۱۰.

[۲۳]. سوره نحل، آه۷۸.

[۲۴]. سوره حج، آیه۵.

[۲۵]. غزلیات سعدی، غزل شماره۴۲۱؛ «آن‌ها که خوانده‌ام همه از یاد من برفت ٭٭٭ الا حدیث دوست که تکرار می‌کنم».

[۲۶]. مثنو مولوی، دفتر دوم، بخش۹.

[۲۷]. غزلیات دیوان شم مولوی غزل شماره۳۳؛ «م ده گزافه ساقیا تا کم شود خوف و رجا ٭٭٭ گردن بزن اندیشه را ما از کجا او از کجا».

[۲۸]. مثنوی مولوی، دفتر سوم، بخش۲۲۶.

[۲۹]. غزلیات مولوی، غزل شماره۱۴۸۱؛ «یک حمله مردانه مستانه بکردیم ٭٭٭ تا علم بدادیم و به معلوم رسیدیم».

انتهای پیام/

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *