حجت الاسلام بهجت پور مطرح کرد؛

جامعه سازی قرآن مبتنی بر ترتیب نزول/ قرآن را به عرصه‌ عمل بیاوریم

به گزارش جبهه روشنفکری انقلاب اسلامی به نقل از مهر؛  شیوه‌ تربیتی و جامعه سازی قرآن مبتنی بر ترتیب نزول و پاسخ به این سوال که «چگونه قرآن را به عرصه‌ عمل و کاربری بیاوریم؟» موضوعی است که در مورد آن با حجت الاسلام عبدالکریم بهجت پور، استاد حوزه‌ علمیه‌ قم، مفسّر قرآن و فعال فرهنگی، به گفتگو نشستم. وی عضو شورای علمی گروه قرآن‌پژوهشی، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه نیز بوده است و آثار و تالیفاتی با موضوعات «آیا مدعی تحریف مرتد است؟»، «مدخلی بر استخراج اصول فرهنگی تحول دین با نگاه قرآن»، «کتاب‌شناسی تحلیلی توصیفی قرآن و فرهنگ زمانه» و… از وی منتشر شده است.

* پرسش اساسی یا این است که چرا قرآن در جامعه سازی، دولت سازی و تمدن سازی نقشی ندارد (به شرط قبول این مفاهیم) این پرسش‌ها را به ۷ پرسش جزیی تقسیم کرده ایم تا بفهمیم که زیر ساخت‌های تمدنی، بر بنیاد فلسفه استوار است؟ بر بنیاد فقه استوار است یا عرفان یا علوم دیگر و این که نسبت این دانش‌ها با قرآن چیست و چه باید کرد تا نقش قرآن بیشتر شود. با توجه به نگاهی که در جمهوری اسلامی حاکم است و نگاهی که در تاریخ شیعه حاکم است، سعی کرده ایم، رویکرد اصلی را معطوف کنیم به فقه بر این اساس با توجه به نو بودن نظریه شما در پژوهش‌های قرآنی از اینجا آغاز می‌کنیم که توقیفی بودن چینش آیات در سوره‌های قرآن به تواتر مورد قبول عموم شیعه و اهل سنت است و چنانچه شما نیز در کتاب «همگام با وحی» اشاره کرده‌اید، چینش را توقیفی می‌دانید.

 چنان که مستحضر هستید، درباره‌ی چگونگی چینش سوره‌ها نظرات گوناگونی است. مثلاً آقای دکتر رامیار در کتاب «تاریخ قرآن» سعی می‌کند اثبات کند که این چینش همزمان پیامبر اتفاق افتاده است، اما می‌دانیم که این نظر وثیق و دقیق نیست. شما کونورلوژی مهندس بازرگان در چیدمان آیات را نیز رد کرده‌اید. چیزی که مستند و قطعی است، نزول آیات به صورت دسته‌ای است که ناظر بوده به حوادث اجتماعی و اسباب نزول دارد. اگر ما بخواهیم این دسته‌ای بودن نزول را برداریم و توقیفی بودن آیات در سوره‌ها را منظور کنیم و صرفاً چینش سوره‌ها را به هم بزنیم، با مشکلی مواجه می‌شویم: این چینش دیگر ناظر به تحوّل جامعه‌ی حجاز نیست و در واقع از منظری کاملاً درون قرآنی تحوّل آیات را بررسی می‌کند. علیرغم مدعای شما، این نمی‌تواند نشان دهد که در مسیر نزول قرآن و تحول حجاز چه اتفاقی افتاده است.

انگیزه و بحثی که از ترتیب نزول و خوانش خاص ترتیب نزول هست از اینجا شروع می‌شود که بنده مدتی در مسئولیت‌های مختلف اجرایی و علمی کشور حضور داشتم و گاهی در نقش‌های نسبتاً موثر. امّا همیشه این دغدغه را داشته‌ام که ما با این مدل های موجود، خروجی‌های مناسب را نخواهیم گرفت. این در حالی است که پیامبران وقتی حرکتشان را شروع کرده‌اند، جریان تاریخ را عوض کرده‌اند و به سود خودشان برگردانده‌اند، با کمترین هزینه و با تبدیل کردن تهدیدها به فرصت و در همین مسیر عناصر غیر فعال را به فعال تبدیل کرده‌اند.

یعنی هر پیامبری، صفر تا صدی را خودش تولید می‌کند، خودش جنبش را تأسیس می‌کند و خودش آن را مانا می‌کند و تبدیل به یک جریان می‌کند. تفاوت ما که الان حکومت و قدرت و ثروت و شبکه‌های مختلف ارتباطی سخت افزاری و نرم افزاری در دستمان است، با ایشان چیست و چرا ما نمی‌توانیم چنان که باید و شاید کار کنیم؟! این سؤال، سؤال مهمی است. به نظر من هر کسی که امروزه بخواهد کاری بکند، لازم است که با یک رویکرد دلسوزانه به نظام، بررسی کند که چه اتفاقی افتاده که، این همه عقبیم.

حدود سال ۷۴ بود که این دغدغه به جدیت در ذهن من شدت گرفت، به گونه‌ای که احساس کردم تا این مسئله را حل نکنم، نمی‌توانم خودم را قانع کنم که در مسئولیت‌های اجرایی و اجتماعی حاضر شوم. مدتی توجه کردم به نهادها و متفکران تا ببینم آنها چطوری می‌خواهند این مسئله را حل بکنند تا این که رسیدم به این که ما دچار یک هرج و مرج و سرگردانی هستیم. شاهدش هم این بود: طلبه‌ها را می‌فرستند برای تبلیغ؛ امّا هر طلبه هر چه خودش خواست می‌گوید و من که مسئول دستگاه فرهنگی این کشورم، نمی‌دانم که این روستا چه نیاز دارد، چه باید گفت، از کجا باید گفت، چه اندازه باید گفت؟

در دانشگاه هم همین گونه است. مضامین و محتوا را می‌گوییم اما بیان افراد سلیقه‌ای است و فرق می‌کند و این هیچگاه سبب تربیت دینی مردم نخواهد شد. تربیت دینی محصول یک اقدام نظام‌مند مستمر معطوف به هدف است. یک پروژه است. با این وصف ما فقط داریم وقت و هزینه مان را تلف می‌کنیم. آنجایی قضیّه شدت پیدا کرد که گاهی یک ناهنجاری و تنش تازه، در بستر فرهنگی و اجتماعی خودش را مطرح می‌کرد. من می‌دیدم آنجا ما قدرت مقاومت نداریم، یعنی مثلاً پدیده‌ ماهواره‌ وقتی وارد کشور می‌شود، کاملاً منفعل و مثل کشتی‌های به گل نشسته‌ایم و نخستین کاری هم که می‌کنیم، می‌گوئیم: پلیس مراقب باش؛ چون قدرت حل مسئله را نداشته و نداریم.

بالاخره برای ما وظیفه است که بنشینیم و این مسئله را حل کنیم و نباید در نقطه پذیرش مسئولیت باشیم، چون نمی‌توانیم جواب بدهیم و فقط هزینه هدر می‌دهیم. من بعداً به این نتیجه رسیدم که باید به دنبال یک روش دینی گشت. روشی که از خود دین بر بیاید، روشی که بارها تجربه شده و نتیجه داده است و آن روش انبیا است و این روش باید در جایی ثبت و ضبط شده باشد که رسیدم به این که این قرآن که ما همیشه می‌خوانیم و تفسیر می‌کنیم نزولش نزول تدریجی است و طی ۲۳ سال نازل شده و گره خورده با حوادث تاریخی و این کلید حل مسئله است.

قرآنی که ما همیشه می‌خوانیم و تفسیر می‌کنیم نزولش نزول تدریجی است و طی ۲۳ سال نازل شده و گره خورده با حوادث تاریخی و این کلید حل مسئله است

ما باید روی این نقطه متمرکز بشویم، و ببینیم که او چه کرده است. خدای حکیمی که کتاب را نازل کرده و به پیغمبرش فرمود: «إِنَّ عَلَیْنَا جَمْعَهُۥ وَ قُرْءَانَهُۥ ۱۷ فَإِذَا قَرَأْنَهُ فَٱتَّبِعْ قُرْءَانَهُۥ ۱۸(قیامت)» یعنی درست است که تو خیلی چیز می‌دانی، امّا آنگونه که من می‌گویم بخوان، آنچه استاد از ازل گفت بگو می‌گوید. وگرنه پیامبر از همه‌ ما و ما فی الارض و ما فی السماء دانشش بیشتر است، امّا دغدغه‌ی رَوِشی بوده که خداوند به پیامبر می‌فرماید: بگذار تا من بگویم؛ « لاَ تُحَرِّکْ بِهِۦ لِسَانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِۦٓ ۱۶(قیامت) » تو میدانی، امّا بگذار تا من بگویم.

اولین نکته که به نظرم رسید در مطالعات تفسیری، دیدم که همه‌ تفاسیر، جز در موارد بسیار بسیار نادر، قرآن را به مانند یک بسته‌ کامل و یکجا می‌بینند، در حالی که قرآن تأکید دارد که من یک جریان ۲۳ ساله دارم.

*درواقع نزول را دفعی می‌بینند، نه تدریجی؟

آفرین. عملاً نزول را دفعی می‌بینند. هر چند همه نزول تدریجی را قبول دارند اما نزول دفعی را مبنا گرفته‌اند. مثلاً در تفسیر قرآن به قرآن از هر آیه‌ای برای فهم یک آیه‌ دیگر می‌شود بهره برد، پس همه اش را یکجا دیده‌اند، در حالی که همه این را قبول دارند که نزول، تدریجی بوده است. آغاز شکن در راه طی شده از اینجا بود. به سراغ تفاسیر رفتم و دیدم مفسرین با یک قرآن یکجا سخن می‌گویند، در حالی که خودش می‌فرماید : «وَ قُرْءَانًا فَرَقْنَهُ لِتَقْرَأَهُۥ عَلَی ٱلنَّاسِ عَلَی مُکْثٍ وَ نَزَّلْنَهُ تَنزِیلاً (الإسراء: ۱۰۶) »، یعنی من اصرار دارم که این قرآن با درنگ و خرده خرده برای مردم بخوانی، من با تو سخن می‌گویم، می‌خواهم دلت را قوی کنم با نزول تدریجی: « … کَذَلِکَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَکَ … (الفرقان:۳۲). » « وَ لا یَأْتُونَکَ بِمَثَلٍ إِلاَّ جِئْناکَ بِالْحَقِّ وَ أَحْسَنَ تَفْسیراً (الفرقان: ٣٣)»، من منتظرم آنها چیزی بگویند تا من زود ترا جواب بدهم. «لا یأتونکَ بِمثلٍ الاّ جئناکَ بالحقّ و أحسَنَ تَفسیراً»؛ من پرده برداری کنم و باشم در صحنه. چرا ما قرآن را اینگونه ندیده ایم؟!

*البته این به یک ذهنیت متأثر از استاد شما، مرحوم معرفت برمی‌گردد که ایشان نزول دفعی را محل اشکال می‌دانند و اگر نظر ایشان را بپذیریم، با نزول تدریجی داریم کار می‌کنیم.

بله. همین طور است. به هر حال ذهن بنده به این سمت رفت که اول کاری که باید کرد این است که ما در حوزه‌ فرهنگ و فرهنگ سازی که یک فرآیند است و نهادینه کردن و مانا کردن یک ارزش است چاره‌ای نداریم الاّ این که به سمت نزول تدریجی قرآن برویم تا بفهمیم چگونه می‌توان صداقت را در جامعه فرهنگ کرد، اخلاص را در جامعه فرهنگ کرد. به جای معرفت توحیدی، تربیت توحیدی را در جامعه نهادینه کرد و این بود که من نخستین کتاب را نوشتم: «اصول تحول فرهنگی با الهام از نزول تدریجی قرآن» و در آن نظریه‌ام را به اجمال مطرح کردم و گفتم که همه اعتراف دارند که قرآن آمد یک جامعه‌ نیمه وحشی و عقب افتاده (به تعبیر غربی‌ها) و یا یک جامعه‌ی جاهلی (به تعبیرِ قرآن) را تبدیل به جامعه‌ای کرد که سیّد تمدن‌ها شد.

ما در حوزه‌ فرهنگ و فرهنگ سازی که یک فرآیند است و نهادینه کردن و مانا کردن یک ارزش است چاره‌ای نداریم الاّ این که به سمت نزول تدریجی قرآن برویم

چون مکه اطرافش ۴ تمدن بود امّا خودش تمدن نداشت: مصر، ایران، روم و یمن بود. وسط این ۴ تمدن حجاز است و خدا این را انتخاب کرده است. به تعبیرحضرت امیر (ع) «… أَنْتُمْ مَعْشَرَ اَلْعَرَبِ عَلَی شَرِّ دِینٍ وَ فِی شَرِّ دَارٍ… (خطبه ۲۶) » ‌ای گروه عرب! هم زندگیتان بدترین بود و هم آیین‌تان. دلیل اش هم این به نظرم رسید که خداوند بدترین محیط را انتخاب کرد تا قدرت خودش را نشان دهد. و این ظرفیت قرآنی است. بر این اساس من گفتم که مطالعه‌ قرآن باید به تربیت نزول باشد، چون نزول تدریجی است و ناظر به یک کانتکست بوده است.

این هم موضوعی بود که، به آن رسیدیم که قرآن تکستِ (متن) ناظر به کانتکست (بستر/پس زمینه) است و دارد با همان عرب های معاصر نزول حرف می‌زند. یک جایی ابوالهب است: «تَبَّتْ یَدَآ أَبِی لَهَبٍ وَتَبَّ (مسد: ۱)»، یک جا کار بر پیامبر سخت شده و ایشان را آزرده‌اند و گفتند که خدایش با او قهر کرد: «وَالضُّحَی (١) وَاللَّیْلِ إِذَا سَجَی (٢) مَا وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَمَا قَلَی (٣) (الضحی)»، جایی به ایشان می‌گویند دیوانه: «مَا أَنْتَ بِنِعْمَهِ رَبِّکَ بِمَجْنُونٍ (قلم: ۲)»، جایی ولید بن مغیره آزار می‌دهد پیامبر را و می‌گوید قرآن سحر موثر است: « ذَرْنِی وَمَنْ خَلَقْتُ وَحِیدًا (مدثر: ۱۱)»، یک جایی درباره‌ پیامبر شک می‌کنند: «وَمَا صَاحِبُکُم بِمَجْنُونٍ (تکویر: ۲۲) »؛ اینها و مشابه اینها نشان می‌دهد که قرآن کاملا ًناظر به یک پس زمینه است. پس ما دیگر چه می‌خواستیم؟ یک نزول تدریجی، ناظر به یک جامعه تا حرف‌هایش کلی نباشد و دقیقاً به شما بگویید که در شرایط مشابه چه باید بکنید.

*بسیار جالب است که مشی شما با مشی علامه طباطبایی کاملاً متفاوت است. ایشان به کلیت یا کلی‌ای (ماوراء این قرآن مکتوب) معتقدند که حقیقتی واحد دارد و پیوسته و متحد است، اما شما قرآن را کاملاً وابسته به شرایط (اسباب) نزول و وابسته به تدریج نزول می‌دانید.

بله: همین طور است. لذا من یک سخنرانی که در همایش ایشان بود گفتم که یکی از اشکالات مرحوم علامه همین بوده که به سبب نزول کم توجهی و بی اعتنایی می‌کنند.

یکی از اشکالات مرحوم علامه طباطبائی همین بوده که به سبب نزول کم توجهی و بی اعتنایی می‌کنند

*عمدتاً به دلیل اسناد روایات اسباب نزول است.

خیر. مهم‌تر از سند است. ایشان می‌فرمایند اینها کم اهمیت اند چون در هدف کلی قرآن مهم نیستند و فایده‌ای برآنها مترتّب نیست. در حالی که این گونه نیست. چرا ابن مسعود وقتی می‌خواهد به خودش در جایگاه یک مفسر ببالد، می‌گوید «من می‌دانم که هر آیه کجا نازل شده، کی نازل شده، برکی نازل شده». حضرت علی(ع) وقتی افتخار می‌کنند، می‌فرمایند «من می‌دانم که هر آیه، کی، کجا، و برای چه نازل شده است». پس اگر این ویژگی‌ها دخالت نداشت، چرا این تفاخرها انجام شده؟ چرا ما این همه زحمت کشیدیم تا آیات مکی و مدنی درست کنیم؟ یعنی چی؟

*شاید دلیلش رویکرد فلسفی علامه باشد که بعید نیست متأثر از فلسفه‌ افلاطون و اعتقاد به چیزی مانند جهان ایده‌ها یا مُثُل افلاطونی باشد که سعی می‌کنند برای قرآن نیز حقیقی کلی و واحد در نظر بگیرند.

بله و همین رویکرد که می‌آید در نگاه مفّسر، او فقط به دنبال قواعد کلّی است. مثل آن که یک موقع بگوئید می‌خواهم اصول روانشناسی بالینی تألیف کنم تا اینکه بگوئید می‌خواهم فلسفه‌ روانشناسی تألیف کنم.

*مثل فلسفه و فلسفه‌ مضاعف.

بحث این است که قرآن یک کتاب مشاوره است. یک مشاوره‌ تربیتی.

*نگاه شما، نگاه علامه را نفی می‌کند یا آن را می‌پذیرد؟ چون هر دو با هم می‌تواند باشد و مخالفتی با هم ندارند. 

آن را می‌پذیرد امّا با این معنا: از حادثه (اسباب نزول) آغاز کن، حادثه را به خوبی تحلیل کن، از حادثه انتزاع کن و به مفهوم عام برس. به مفهوم عام برسم که چه؟ تا از حصار تاریخ بیرون بیایی و بروی تطبیق کنی در جوامع مختلف. من آن انتزاع کلی را مرحله پس از اینها می‌دانم. یعنی شما نخست باید این متن را ناظر به کانتکست، به خوبی بفهمید، بعد بگوئید ویژگی عربی‌اش از ویژگی فطری‌اش چگونه تفکیک می‌شود. در ویژگی عربی چطور مدلسازی می‌کنیم که در نمونه‌های مشابه‌اش قرآن، به کار بیاید. درباره‌ ویژگی فطری نیز همین طور. آن موقع مفهوم عام بیرون می‌کشیم و تطبیق می‌کنیم. مثلاً قرآن الان در مصر، در یمن، در آمریکا.

*حتی در حوزه‌ی عربی اش هم باید مدلسازی کنیم؟

بله. در حوزه‌ عربی باید چالش‌های عربی را به عنوان روش های حل چالش های مشابه استفاده کنیم. این نشان می‌دهد که باید منتظر چالش باشیم، امّا چالش‌هایی که از این دست است، نه این که دقیقاً همین باشد، بلکه از این نمونه باشد، مقصود این که ما اینگونه آغاز کردیم.

*گفتگو به جای بسیار بسیار خوبی رفت. من نکته‌ای عرض کنم خدمت شما که در صورت نادرست بودن تصحیح بفرمائید. بنابر فرمایشات شما، نگاه کل گرای علامه و هم مسلکان ایشان، که رواج هم دارد، قرآن را از کاربری انداخته است و ما باید تلاش کنیم این نگاه را درست کرده و قرآن را ناظر به مسئله‌ها و چالش‌ها و ناظر به کاربرد فهم کنیم و برای این نگاه باید قرآن را در بستر نزول معنا کنیم. درست است؟

بله و آن هنگام بیاییم که از همان حوادث مفهوم‌های عام را بگیریم و تعمیم دهیم. سخن بنده با علامه طباطبایی این است که شما حوصله رفتن به پس‌زمینه را نداشته اید. وقتی مفسر نرفت در پس‌زمینه، ویژگی‌های گفتار و دلیل صدور این گزاره‌ها و مفهوم آن‌ها روشن نمی‌شود و یک نگاه سطحی خواهد داشت. نگاه علامه این است که من سوار ماشین شوم و برای دیدن اصفهان، از کنار پل خواجو رد شوم و بگویم پل خواجو را هم دیده‌ام. یک نگاهی که بنده قبول دارم این است که باید پیاده شوم و بروم جز به جز آن را بررسی کنم. آن وقت است که می‌توانم بگویم من این پل را هم دیده‌ام( به درستی دیده‌ام).

*به نظر می‌آید که نگاه شما بیشتر زبانی است.

بله. نگاه ما با بحث‌های زبانی، گفتمانی و هرمنوتیکی نزدیک است. عرض بنده این است که علامه، بهجت‌پوری است که از کنار آن حادثه‌ تاریخی به سرعت عبور می‌کند و می‌گوید اجمال دانش برای اطلاع من از آن حادثه‌ تاریخی کفایت می‌کند. امّا تفسیر تنزیلی یعنی پیاده شدن و دقیق دیدن این حادثه‌ تاریخی. حادثه‌ای که پس‌زمینه‌ آن گزاره است و بعد از بررسی کامل، با شرح جزییات، می‌گوییم این یک اثر هنری تاریخی فاخر است. به نظر من فرق علامه و بنده همین جا است.

البته کسانی هم نگاه تاریخی داشته‌اند به آیات قرآن، مثل کرونولوژیست‌ها یا مثل دکتر سروش یا نصرحامد ابوزید، اینها می‌روند در آن حادثه غرق می‌شوند و دیگر بیرون نمی‌آیند و می‌گویند حد معرفت قرآنی همین است و اگر قرآن بخواهد امروزی شود باید خودش را از آن حادثه‌ها جدا کند و سپس جوهر و عرضی دین درست می‌کنند، پوسته و هسته دین درست می‌کنند.

*حتی برخی از آیات را قائل به تعطیل‌اند.

بله. نصر حامد ابوزید یا آقای سروش صریح می‌گویند که آیات قرآن سه دسته می‌شوند: ۱- آیاتی که امروز دیگر تعطیل شده اند. ۲- آیاتی که امکان سرایتش به امروز هست و ۳- آیاتی که باید از حقیقت به مجاز برگردانده شوند تا قابل استفاده باشند.

اینها مشکلات ما هستند. عملاً قرآن و پژوهش‌های ما ۲ شاخه هستند: ۱- حوصله‌ ریز شدن در مباحث را ندارند و مثلا می‌گویند که روایات ترتیب نزول به ابن عباس می‌رسد یا روایات اسباب نزول که سند درستی ندارند و رهایش می‌کنند. ۲- عده‌ای هم می‌روند در مباحث تاریخی و آنجا غرق می‌شوند و می‌مانند.

امّا ما معتقدیم که تنزیل، سکوی پرتاب ما به سمت تطبیق است و تا وقتی ما به خوبی در تنزیل سیر نکنیم، بال قوی پرواز به سمت تطبیق پیدا نخواهیم کرد.

ما معتقدیم که تنزیل، سکوی پرتاب ما به سمت تطبیق است و تا وقتی ما به خوبی در تنزیل سیر نکنیم، بال قوی پرواز به سمت تطبیق پیدا نخواهیم کرد

*چالش‌های این‌ها را شما حل کرده اید؟ چون این چالش‌ها جدی هستند.

بله. در کتاب «تفسیر تنزیلی، مبانی، اصول، قواعد، فوائد» توضیح داده شده است.

پس داستان ما این گونه شد و بر این اساس من رفتم به این سمت و جلد نخست را هم نوشتم به نام «همگام با وحی». تا اینجا آقای معرفت هم در قید حیات بودند. ایشان اوّل در آن کتاب «التفسیر و المفسرّون» فرموده بودند که این روش تفسیر بر اساس تنزیل کار بیهوده‌ای است. ایشان کارهای بازرگانی، دَروَزه، ملّاحُوَیش را دیده بودند و می‌فرموند اینها کاری نکرده‌اند. می‌فرمودند که «این کارها و جا به جایی سوره‌ها یا آیه‌ها، ثمره عملی ندارد».

*چون آنها نتوانسته بودند خروجی عملی کار آمدی داشته باشند.

آفرین. بنده وقتی این نگاه مهندسی را مطرح کردم، آقای معرفت خیلی همراه شدند. ایشان تا هفته آخر همراه این تفسیر بودند. تا پیش از فوت ایشان، من ۱۰ تا ۱۲ سوره را کار کرده بودم. تشریف آوردند منزل ما ورق به ورق، با دقت مطالعه می‌فرمودند و دوشنبه‌ای که جمعه اش فوت شدند، به بنده فرمودند که «امیدوارم هر چه زودتر به جای این مجمع البیان که در دست داری، تفسیر خودت را در حوزه تدریس کنی. آن راه گشاست و مشکل را حل می‌کند.»

می خواهم عرض کنم که این گونه شد که من وارد این بحث شدم. جلد اول را نوشتم. ضمن جلد اول مقداری از مبانی نظری را هم آوردم و افزون بر آن «اصول تحوّل فرهنگی» را نوشتم. بعد از چاپ و انتشار جلد اول، نظریه‌ بنده افتاد در جریانات علمی و همان موقع، این کتاب، پژوهش برتر نمایشگاه بین المللی قرآن شد که از دست رئیس جمهور و وزیر ارشاد تقدیراتی شد. منتها بحث‌ها  از آن پس خیلی جدی شد دیگر.

*من مناظره‌ای هم از شما در دفاع از مشی تفسیری‌تان گوش داده‌ام.

بله دیگر. مناظره‌ باب شد. یک دوره ما را یا کسانی که نگاه تاریخی و کورونولوژیک به قرآن داشتند (مرحوم بازرگان) مقایسه می‌کردند که این دوره‌ «بی قراری گفتمانی» شروع شد. ما طرح کرده بودیم و جامعه‌ علمی هم حساس. در این فضا من آرام آرام سعی کردم پایه‌ مشروعیت این نظریه را محکم  کنم، چون اگر مشروعیت درست شود، بعداً حل مسائل آسان می‌شود. من در مشروعیت توضیح دادم که پیامبر (ص) قطعاً سبک تفسیر مصحفی عمل نکرده‌اند، قطعاً. چون ایشان در مکه که نمی‌تواند بقره یا آل عمران درس بدهد.

مطابق سوره‌های قرآن، آنچه که ایشان دریافت می‌کرده‌اند را بر مردم می‌خواند و تعلیم می‌کرد. اولین و مشروع ترین سبک در تفسیر، تفسیر به ترتیب نزول است و من در مناظره‌ای گفتم که شمایی که می‌گویید تفسیر مصحفی یا تفسیر موضوعی باید برای من دلیل بیاورید و مشروعیت روش خود را اثبات نمائید: « قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ ». « فَإِذَا قَرَأْنَاهُ فَاتَّبِعْ قُرْآَنَهُ (قیامت: ۱۸)» و روایاتی هم می‌آوردم از حضرت امیر(ع) و دیگران که «پیامبر(ص) این سوره که نازل شد، نکته‌هایش را به ما آموخت و به ما فرمود که به آن عمل کنیم.»؛ پس اولاً تفسیر حتماً به ترتیب نزول بوده است و ثانیاً یک سری سوره کنار گذاشته بودند و هر تازه مسلمانی می‌آمد، به او می‌گفتند که این سوره‌ها را یاد بگیر و با این که پیامبر (ص) در مدینه بود، امّا آن سوره‌ها را به صورت مصحف فعلی نچیده بود، زیرا آنها  «سُوَر مفصّلات» (سوره‌های کوچک) بود که به نظر بنده، چیدمان آنها نیز به ظن قوی، به ترتیب نزول بوده.

ثالثاً پیامبر(ص) مصحفی را به حضرت امیر(ع) تعلیم داده است که به استنادِ روایات، این تفسیر «روز نگار» بوده است. یعنی هر آنچه در هر زمان نازل می‌شد را ایشان می‌نوشت و نکته‌های تفسیری، تربیتی، علمی، تطبیقی، همه را به حضرت امیر می‌آموخت و این مضمون مشترک در همه‌ی روایات منسوب به امیرالمؤمنین(ع) هست که فرموده پیامبر به من چه تعلیم داده است. یکی از مسائلی که انتظار می‌رود در تعلیمات پیامبر باشد این است که درباره‌ ترتیب قرآن سخن گفته باشد و فرموده باشد: «و تربیتها»؛ امّا چنین کلمه‌ای و چنین بحثی اصلاً نیست و این نشان می‌دهد که اصل پذیرفته شده، مصحف و تفسیر قرآن به ترتیب نزول است. حتی بالاتر از آن: پیامبر(ص) دست به سینه‌ علی(ع) می‌گذارد و دعا می‌کند که این مطالب در حافظه‌ ایشان گذاشته شود.

حضرت امیر عرض می‌کند که «من می‌خواستم که از فردا دیگر ننویسم؛ پیامبر فرمودند که چرا نمی‌نویسی؟!؛ عرض کردم که شما دعا کردید و هر چه می‌فرمائید خواهد ماند؛ فرمودند که مگر این مال توست؟! این قرآن نوشتاری، مال خلفا و جانشینان بعد از تو است که اوصیای من هستند.» یعنی ۱۲ امام کارشان مراجعه به قرآن «روزگار» امیرالمومنین است که به ترتیب نزول است. من گفتم که اگر این روایات، پایه‌ مشروعیت این سبک نباشد، پس چه باشد؟! ما همیشه به سیره‌ پیامبر برای مشروعیت باید استناد کنیم. از این بهتر؟!

باز هم بالاتر: خود اهل البیت(ع)، موارد زیادی برای حل یک معضل فکری به ترتیب نزول تمسکّ کرده‌اند. مثلاً پرسیده اند «عفو» در سوره بقره به چه معناست؟ فرموده‌اند عفو در سوره بقره به معنای عفو در فلان سوره ( ظاهراً أسرا) است که سوره‌ای است مکّی و بعد صریح می‌فرماید که «نُزِلَت  هَذا قَبلَ هَذا». دیگر از این روشنتر؟. از امام علی(ع) می‌پرسند که آیا مسئله‌ ازدواج موقت فسخ شده است؟ می‌فرماید «چطور فسخ شده باشد در حالی که آنچه مخالفین در رّد ازدواج موقت استناد می‌کنند که «فَمَنِ ابتغی وراءَ ذلک فأولئکَ هُمُ العادونَ» مکی است در حالی که آیه‌ی مربوط به جواز ازدواج موقت مدنی است و «نُزِلَت هذا بَعدَ هذا» و آیه‌ی قبل که آیه‌ی بعد را نسخ نمی‌کند.

اهل البیت (ع) فرموده‌اند که این قرآن هر طور که جمع شده باشد، کسی نباید در آن دست ببرد و فرموده‌اند که اجازه‌ی دستکاری ندارید. مثلاً در قرآن غلط رسم‌الخطی هست، امّا ما اجازه نداریم که دست بزنیم تا (مثلاً) درستش کنیم و غلط گیری کنیم. هر چه شده دیگر نباید به ترکیب آن دست زد، چرا که از حضرت امیر (ع) وارد شده که «لایُهّاج القرآنَ بعدَ الیومَ و لایُحَوَّل». هیچ هیجانی و هیچ تغییر و تحولی در این قرآن ایجاد نمی‌شود. حالا همین اهل البیت که ما را به همین قرآن راهنمایی کرده‌اند می‌فرمایند که «لَوُ قُرِءَ القرآنُ کَما أُنزلَ ما اختَلَفَ فیه اثنان»(بحار الانوار، ج ۸۹، ص ۴۸)؛ اگر قرآن همان گونه که نازل شد، خوانده می‌شد، دو نفر در آن اختلاف پیدا نمی‌کردند. از امام صادق (ع) است این روایت.

استاد ما جناب جعفر مرتضی می‌فرماید این روایت یعنی اگر قرآن با وحی‌های تبیینی، با اسباب نزول‌هایش، با تفسیرش خوانده می‌شد …، ولی بنده می‌گویم ایشان اشتباه می‌کند، زیرا فرموده است: «لوُ قُّرِءَ» و نفرموده است «لَوُ عُلِمَ»، یعنی اگر همین روخوانی قرآن مطابق نزول بود، اختلافی در فهم آن پیدا نمی‌شد. تفسیر، علم است نه قرء.

ادامه دارد…

انتهای پیام/.

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *